۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه

حقیقت یگانه و فرض‌های هفتگانه


حقیقت یگانه و فرض‌های هفتگانه

بعد از شایعات و دروغ‌سازی‌ها و جعلیاتی که ادارۀ ادیان بطور مستقیم و از طریق واسطه‌ها و نفوذی‌های خود دربارۀ استاد منتشر کرد تصمیم گرفتم این شایعات را در کنار واقعیات و تجربیات چند ساله‌ام تجزیه و تحلیل کنم تا بدانم استاد کیست و ارتباط من با او چیست‌؟‌
از فرض اول شروع می‌کنم که با همۀ زندگی‌ام می‌توانم از آن دفاع کنم‌. یعنی ازچیزی که حقیقتش می‌دانم تا آنچه با هزار دلیل می دانم دروغ و جعل واقعیت است.
فرض اول‌:‌ او یک روح بزرگ است‌. یک پادشاه است‌. البته منظور من از پادشاه یک شاه به معنای مرسوم آن نیست‌. یعنی فردی که در این دنیا کاخ دارد، تاج دارد و غیره‌. بلکه منظورم از پادشاه آسمانی، یک روح بزرگ است. روحی از خداوند همانطور که خداوند وعده داده است هر‌کس را که بخواهد از روح خود برخوردار می‌کند و این وعده در همۀ‌ کتب مقدس وجود دارد‌. من استاد را فردی بسیار خارق‌العاده و استثنایی می‌دانم که با وجود آنکه خودش در این‌باره ادعایی ندارد و مدام می‌گوید «‌من بنده و خدمتگزار خدا هستم و انسانی مثل بقیه هستم‌» اما هزاران تجربه‌، نشانه‌، اتفاق‌، رویا و دریافت که در این سالها توسط این همه انسان گزارش شده است با قدرت تمام و با استحکام کامل ثابت می‌کند که او یک روح بزرگ است‌. آیا اگر همۀ‌ جن و انس جمع شوند می‌توانند این همه نشانه‌ها ، رویاها و اتفاقات را تا این حد دقیق و به هم وابسته بوجود بیاورند.
من دهها گزارش منتشر نشده در‌باره استاد خوانده‌ام و از شاهدان شنیده‌ام‌، چون کار من همین است‌. بارها گزارشات مستند را ارزیابی کرده‌ام و هر‌گونه شک و تردیدی را ردیابی کرده‌ام و بعنوان یک وظیفۀ کاری، به دنبال حقیقت موضوع بوده‌ام. اگر همۀ چیزهایی که من دیده‌ام و شنیده‌ام، شاید اگر خیلی‌ها می‌دانستند می‌گفتند که استاد خداست اما خود ایشان بارها و بارها این گونه تصورات را در من و دوستان دیگر خرد کرده‌اند‌. من او را یک پادشاه آسمانی می‌دانم. فردی که از قدرت و شعور خدایی و از نیروهای آسمانی برخوردار است‌. کسی که امروز هم واجد همین توانایی‌هاست و البته تا امروز خودش چنین موضوعی را اعلام نکرده است بلکه بارها گفته است اگر قرار باشد من بت شوم خودم را هر طور که شده می‌شکنم و محکوم می‌کنم.
همۀ ما، کسانی که استاد  را می‌شناسیم می‌توانیم دهها دلیل و نشانه را ذکر کنیم که اثبات می‌کند او مانند معدنی از جواهرات است و آخرین نشانۀ ما این است که او کماکان زنده است و واجد همۀ آن شعورها و توانایی‌ها‌. و این گوی و این میدان‌، اگر کسی شبیه به اوست یا شبیه او می‌تواند یا می‌داند‌، به میدان بیاید تا ما او را روح بزرگ بنامیم‌. اما مطمئناً اگر در همۀ این سالها چنین کسی بود باید نشانی از او پدیدار می‌شد‌، که نشد‌. آنچه برای من و بسیاری از شاگردان استاد مسلم است این است که او بزرگترین معلم عصر ما در علوم باطنی است و ما برای جزء به جزء این حرفها خروارها دلیل و نشانه و سند و تجربه داریم‌. بر‌ خلاف بعضی از دوستان افراطی که استاد را خداوند مجسم می‌دانند من چنین اعتقادی ندارم بلکه او را انسانی بزرگ و یکی از استثنائات می‌دانم‌. انسانی که مثل همۀ ما محدودیت‌ها و ویژگی‌های انسانی را دارد اما در موارد بسیاری نشان داده است که می‌تواند فراتر از این محدودیت‌ها حرکت کند و آنها را در هم بشکند‌. من بر خلاف این دوستان استاد را خدا نمی‌دانم چون بارها و بارها جنبه‌های انسانی او را دیده و تجربه کرده‌ام‌. از طرفی خود استاد صریحاً و مؤکداً چنین چیزهایی را در بارۀ خود رد کرده‌اند و تأکید ایشان در همۀ‌ این سالها این بوده که من تسلیم و خدمتگزار خداوند هستم‌. من استاد را حلول خداوند در جسم انسانی نمی‌دانم‌. این را خود ایشان هم رد کرده‌اند اما با صدها نشانه و تجربه مطلقاً مطمئنم و بلکه آنرا زندگی و تجربه کرده‌ام که او حامل روح خدا و برخوردار از روح خداست‌.
فرض دوم: این است که استاد حلول خداوند در جسم انسانی و تجسم کامل خداست‌. بعضی از دوستداران استاد چنین عقیده‌ای دربارۀ او دارند اما همانطور که در بیان فرض اول گفتم، این موضوع بارها و بارها از جانب خود استاد رد شده است‌. از طرفی برای ما مسلم است که استاد هم یک انسان است با همان محدودیت ها‌، ویژگی‌ها و مسائل زندگی انسانی می‌خورد‌، می‌خوابد‌، می‌خندد‌، گریه می کند، دعا می‌کند‌، گناه کرده است‌. تجربه‌های قبلی معمولی و عادی داشته است‌. با احترامی که برای این دوستان قائل هستم اما یافتۀ آنها را درست نمی‌دانم زیرا برحسب نشانه‌ها و تجربه‌ها نیست‌. ما کارهای بزرگی از استاد دیده‌ایم که مطمئن هستیم جهان امروز ظرفیت شنیدن بسیاری از آنها را ندارد‌. طوری که اگر تحت فشار قرار بگیریم می‌دانیم باید تقیّه کنیم و حتی بنابر نظر استاد انکار کنیم اما همان شعور خارق‌العاده و قدرت عظیمی که در دعا و کلام ایشان است نمی‌تواند دلیلی باشد بر قدوسیت و الوهیت ایشان‌. ضمن اینکه خود استاد بارها گفته اند که من قدیس نیستم و آواتار نیستم. ایشان خودش گفته است که بارها گناه کرده است‌. مذهب را چندان رعایت نکرده و هکذا‌. چطور چنین فردی می تواند قدوس باشد‌. د‌ر زمانی که اصلاً بحثی از انکار در میان نبوده و این موضوع برای آینده مطرح شده است‌، خود استاد چنین فرضیاتی را صریحاً رد کرده اند‌. آیا همین دلیل کفایت نمی‌کند که این فرض درست نیست‌. اگرعاقلانه و منطقی به موضوع نگاه کنیم با وجود همۀ بزرگی استاد‌، می‌توانیم دهها دلیل در رد این فرض مطرح کنیم که استاد حلول خدا در جسم انسان است‌. اگر اینطور است چرا سن استاد تغییر می‌کند‌، چرا غذا می‌خورد‌، چرا وزن او پایین و بالا می‌رود ، چرا همسر و فرزند دارد‌، چرا گریه می‌کند و می‌خندد‌، چرا بارها توبه و استغفار کرده‌، چرا دعا می‌کند‌، چرا سجده و تعظیم می‌کند، و دهها چرای دیگر. اساساً بنیاد تعلیمات استاد لااله الاالله است و آن تسلیم به خداست. بنابراین خودِ این فرض در برابر همۀ‌ تعلیمات استاد قرار دارد و متناقض با همۀ تعلیمات اوست. این همان اعتقاد خطرناکی است که استاد بارها گفت که اگر این اندیشه شکل بگیرد به هر روشی دست خواهد زد تا خود را محکوم کند. من نمی‌توانم بپذیرم که استاد واجد کن فیکون است و هر چه بگوید فوراً اتفاق می‌افتد. بلکه معتقدم که دعاهای استاد مستجاب می‌شود و صدها بار چنین چیزی را دیده‌ام‌. معتقدم پیش‌بینی او از آینده بسیاربسیاردقیق است و همین باعث آن گمان می‌شود که کلام او کن فیکون است  یعنی چیزی که مخصوص خداست‌. این حرف برخلاف قرآن است‌. یعنی چیزی که استاد در همۀ این سالها تأکید کردند هر چه با آن موافق نبود بدانید انحراف است‌. در قرآن و کتابهای دیگر ما به تکرار با این آیات برخورد می‌کنیم که خداوند روح خود را به « هر کس»‌ که بخواهد می‌دهد (‌دقت کنید به هر کس که بخواهد نه هر کس که ما فکر می‌کنیم می‌دهد)‌. خداوند نور خود را به هر کس که بخواهد می دهد. خداوند هرکس (هر کس) را که بخواهد از رحمت خود برخوردار  می‌کند . خداوند به هر‌کس که بخواهد فیض خود را می‌بخشد‌. نمونه‌های متعددی را می‌توان در سطوح مختلف در همین زمان یا در طول تاریخ برشمرد که دارای چنین امکانی بوده اند اما در قرآن یا کتب مقدس دیگر ما کسی را نداریم که تجسم کامل خدا یا آواتار باشد‌. از طرفی ما در قرآن مقولۀ‌ پیامبر یا امام هم داریم اما همین مفهوم را هم استاد در بارۀ‌ خود بارها به صراحت رد کرده است.
فرض سوم‌: این است که استاد یک متفکر بزرگ و یک معلم بزرگ تفکر است‌. ما بارها توان خارق العاده و حیرت آور تفکر استاد را دیده‌ایم و می‌دانیم او روش‌های بدیعی را درحوزۀ دانش تفکر ابداع کرده است‌. انواع روش‌های تفکر توسط خود استاد طراحی و عرضه شده است‌. در پاسخگویی به سوالات جوابهای بسیار هوشمندانه و خردمندانۀ او را شنیده‌ایم‌. گاهی ورود او را که بیشتر مانند ناخنک زدن بوده به بعضی از مناظره‌ها دیده ایم‌. اکثر ما دیده‌ایم که او چطور از زاویه‌های مختلف و بدیع به موضوعات نگاه می‌کند و از با‌لا مسائل را می بیند‌. تأکید چند سالۀ‌ او مبنی بر یادگیری تفکر و سوال‌سازی را در خاطر داریم اما این دلایل‌، به نظر من باعث نمی‌شود که استاد را در این وجه از شخصیت‌اش محدود و متوقف کنیم‌. اینکه استاد فقط یک متفکر بزرگ است قسمتی از واقعیت است اما هزاران نشانه و تجربه دیگر که ارتباط با یک متفکر ندارد را چطور باید توجیه کنیم‌. وقتی به آثار مکتوب استاد نگاه می‌کنیم یا وقتی او را در کنار بزرگترین متفکران جهان و تاریخ – افرادی نظیر افلاطون‌، ارسطو و داوینچی‌– قرار می‌دهیم و زندگی آنها و تفکرات و محصولات آن را با هم مقایسه می‌کنیم می‌بینیم که او یکی از بزرگترین متفکران محسوب می‌شود اما هزاران رویایی که افراد در‌بارۀ استاد دیده‌اند، صدها گزارش که در‌بارۀ‌ توان خارق‌العادۀ‌ او هست و تجاربی که اکثر ما از آن خبر داریم و بعضی از ما خود از شاهدان و تجربه‌کنندگان بوده‌ایم‌، را باید چکار کنیم‌. اگر استاد یک متفکر بزرگ است پس چگونه در حوزۀ معنویت تا این حد اثر گذار است‌؟ اگر استاد صرفاً یک متفکر بزرگ است، توانایی بی‌نظیر و احاطۀ‌ فوق العاده او در علوم باطنی را چه باید نامید‌؟‌
فرض چهارم: یک انسان بسیار عادی مثل همه که هیچ فرقی هم با بقیه ندارد.
این فرض خیلی جای بررسی ندارد چون در همۀ این سالها ما چیزهایی از استاد دیده‌، شنیده و تجربه کرده‌ایم و اثراتی از او بجای مانده که تاکنون و هرگز از هیچ انسان عادی بوجود نیامده‌. من قبول دارم که استاد یک انسان است اما اگر دچار فراموشی کامل هم بشوم نمی‌توانم قبول کنم او یک انسان عادی مثل همه است چون به محض اینکه با او برخورد کنم همان لحظات اولیه کافیست تا بدانم که این نمی‌تواند درست باشد‌. بنابراین اگر همه چیز را هم فراموش کنیم یا خود استاد انکار کند باز هم با اولین برخورد و تجربه این نتیجه حاصل می‌شود. بله، استاد یک انسان طبیعی است که طبیعت حقیقی او که همانا روح الهی است بروز کرده است.
فرض پنجم:‌ بسیاری از دشمنان گفته‌اند استاد شیطان است‌. آنها هیچ‌کدام از واقعیت های زندگی استاد و هیچ کدام از هزاران محصول و تجربه و دریافت این همه انسان را انکار نمی‌کنند بلکه فقط جهت آن را تغییر می‌دهند‌. از نظر آنها استاد خود شیطان است که بصورت انسان درآمده است‌. آنها قدرت‌های خارق‌العادۀ‌ استاد را دیده‌اند‌، تخلیه‌های روحی و خروج روح ها را دیده اند‌، قدرت شفاگری عظیم استاد را دیده‌اند‌، توانایی بی‌نظیر او را در پاسخگویی به سوالات و احاطۀ حیرت انگیز او را در علوم باطنی و روش های تفکر بارها و بارها دیده‌اند اما می‌گویند قدرت او قدرت شیطان است و فقط شیطان می‌تواند چنین کارهایی بکند‌. آنها قدرت استاد را در جذب مردم و جوانان مخصوصاً جذابیت فوق العادۀ او را در جذب و برقراری ارتباط با اقشار غیرمذهبی و خداگریز را قبول دارند و دیده اند که او چگونه و با چه قدرتی مردم را  با خدا پیوند می‌دهد‌. اما همۀ این جذابیت‌ها را‌، جذابیت شیطان می‌دانند‌. آنها می‌گویند  درست است که استاد مردم را به خدا برمی گرداند اما آنها را از شریعت خدا و از مذهب محروم می‌کند بنابراین معنویت بدون شریعت را آموزش می دهد و این خودش یکی از روش‌های شیطانی است‌. این عده می‌گویند شیاطین و جنیان و ارواح شیطانی بسیاری در رکاب استاد هستند که شرایط را برای او آماده می‌کنند و با او در کارها همکاری دارند. از نظر این هویت شیطان پندار‌، حتی آموزش کلام خدا توسط استاد، حتی توصیه‌های اخلاقی عالی او به پیروان و حتی دروغ نگفتن و تأکید بر راستی و درستی همه حقه‌های شیطانی هستند‌. اینها می گویند چون استاد خودِ شیطان است پس می‌تواند موقتاً و بعنوان یک حقه‌، روح های شیطانی را از مردم براند به همین دلیل افرادی که او را می‌بینند بعداً از تجربه‌های معنوی و حالت زندۀ‌ معنوی حرف می‌زنند.
تحلیل‌های کوبنده و قدرتمند زیادی بر این فرض و دیگر فرض‌های مشابه وارد است‌. اگر اینطور است پس این همه انسانهای بزرگی هم که در تاریخ این کارها را کرده‌اند و عین محصولات و رفتارهای استاد را داشته‌اند را هم باید شیطان فرض کنیم‌. این‌چطور شیطانی است که نتیجۀ‌ هر برخورد با او، نتیجۀ این همه دیدارها و ملاقاتهایش‌، نتیجۀ تعلیماتش فقط یک چیز است‌:‌ نزدیک شدن به خدا‌. این چطور شیطانی است که همۀ تعلیم او لااله الاالله است‌. در حالی که می‌دانیم همۀ تعلیم شیطان چیزی غیر از نقض توحید نیست‌. این چطور شیطانی است که پیوسته و عملاً ما را به دانایی و نور آگاهی دعوت کرده‌، چون شیطان فقط در حوزۀ‌ جهل است که می‌تواند باقی بماند. این چطور شیطانی است که این همه انسان را به خدا و کلام خدا پیوند زده‌... از طرفی اینگونه تهمتها همیشه و در طول تاریخ به انسانهای بزرگ وارد شده است‌. مسیح در بین اکثر همشهریان خود بویژه در بین علماء و بزرگان یهود به شیطان و روح شیطانی معروف بود‌. در کنار مسیح‌، بزرگان بسیاری را می‌توان نام برد که با همین اتهام و برچسب روبرو بوده‌اند.
پاسخ من به این دشمنان این است‌:‌ اگر شیطان این است که من می‌شناسم و تجربه کرده‌ام‌، اگر شیطان این است که مرا به تجربۀ حضور خدا برده است‌، اگر شیطان این است که مرا مشتاق و جویای خداوند کرده و خدا را به زندگی‌ام وارد کرده است‌، اگر شیطان این است که من همۀ نور و روشنایی زندگی‌ام را به واسطۀ‌ او تجربه کرده‌ام پس هزاران سلام و درود بر این فرد و همۀ زندگی‌ام فدای او‌.
‌  فرض ششم‌: این فرض را می توان جنون آمیزترین و نامعقول‌ترین فرض ممکن دانست‌. تا دهۀ شصت روش مشترک دستگاههای اطلاعاتی در اکثر کشورها برای برخورد با معلمین معنوی‌، فقط یک چیز بود‌: ‌ترور شخصیت و تخریب چهره‌. محور این ترور و تخریب این بود که دستگاههای اطلاعاتی با هر روش ممکن از طریق شایعه‌سازی‌، مدرک‌سازی‌، مونتاژ فیلم و جعل اسناد تلاش می‌کردندکه با معلمین بزرگ معنوی این کار را بکنند تا از دیدگاه خودشان ضریب امنیتی جامعه را بالا ببرند. اتهاماتی مانند فساد اخلاقی‌، کلاهبرداری‌‌، سوء استفاده‌، سوء نیت‌، جاسوسی‌، طراحی توطئه و غیره ازعناصراصلی این روش تخریب بود‌. تقریباً همۀ اساتید بزرگ یا هر فرد مشابه دیگری که کمی در سطح جامعه می‌توانست موثر باشد‌، تحت این پروژۀ اطلاعاتی (تخریب شخصیت و ترور روانی‌) قرار می‌گرفت‌. اشو راجنیش‌،کریشنا مورتی‌، ساتیا‌ سای بابا‌، دالایی‌لاما‌، ماهاریشی و بسیاری از اساتید و بزرگان دیگر تقریباً در اکثر سالهای زندگی خود با امواج گستردۀ این اتهامات روبرو بوده‌اند‌. اشو به اتهام فساد اخلاقی و انواعی از اتهامات مالی و اخلاقی و سیاسی اخراج شد‌. صدها شایعه در بارۀ ساتیا سای بابا به عنوان شعبده‌ باز‌، کلاهبردار‌، شیاد و همجنس‌باز طراحی و در سطحی گسترده در هند‌، آمریکا و دیگر کشورها پخش شد‌. در‌بارۀ مجموعۀ اتهاماتی که به هر یک از این افراد وارد شده است و برای هر یک از این افراد می توان کتابی قطور نگاشت‌. در یکی از آمارهای اطلاعاتی ارائه شده در ایالات متحدۀ آمده است که فقط تا سال 1987 شانزده فیلم تخریبی (با تکیه بر مونتاژ و صحنه سازی‌) در‌بارۀ‌ بعضی از معلمان معروف هندی در آمریکا‌، توسط موسسات وابسته به دستگاههای اطلاعاتی آمریکا ساخته و در سطح پیروان عرضه شده است‌. بیشترین فیلم‌ها به ترتیب در‌بارۀ‌ اشو راجنیش‌، ساتیا سای بابا‌، ماهاریشی و کریشنا مورتی است. همچنین دولت چین طرح مشابهی را دربارۀ دالایی لاما و بعضی از لاماهای معروف تبتی اجرا کرده است.
البته سالهاست که از این گونه پروژه‌های تخریبی خبر جدیدی منتشر نشده است چون در واکنش به این طرح پیروان این معلمان بزرگ نیز دست به کار شدند و مونتاژهای جدیدی دربارۀ شخصیتهای اصلی و کلیدی جبهۀ‌ مهاجم تولید شد‌. این مونتاژهای متقابل صرفاً به فیلم محدود نمی‌شد بلکه تحریف سخنان و تحریف واقعیات مربوطه هم در برنامۀ کار قرار گرفت‌. با بوجود آمدن روش‌های پیشرفتۀ کامپیوتری (مانند فتوشاپ و غیره‌) و دسترسی عامۀ مردم به این روش‌ها‌، عقب‌نشینی تقریباً همزمان در این زمینه‌، از طرف اکثر دستگاههای اطلاعاتی صورت گرفت و پروژۀ‌ مونتاژ و تخریب شخصیتی مستقیم متوقف شد‌. واکنش متقابل پیروان می‌توانست با همۀ شخصیتهای کلیدی نیروی مقابل همان کاری را بکند که آنها با معلمان محبوب ایشان انجام داده بودند.
بعد از این آگاهی عمومی‌، حمله‌های تخریبی و ترورهای شخصیتی شکلهای پیچیده‌تر و جدیدتری بخود گرفت‌. روش‌هایی مانند تردید زایی، ایجاد سوالات مخرب‌، ابهام سازی و دیگر روش‌های جنگ‌های تبلیغی و جنگ روانی.
اما دربارۀ‌ استاد چه گذشت. دشمنان استاد، در زمانی که استاد در اسارت و زندان بود ،سعی کردند از طریق روش‌های مختلف تخریب شخصیت، نسبتهایی مانند دیوانگی، اختلال روانی،‌کلاهبرداری، دروغ گویی و سوء استفاده را به استاد وارد کنند. و ما بلافاصله به قرآن مراجعه کردیم و دیدیم به همۀ بزرگان تاریخ و با همۀ‌ منتخبان خداوند چنین رفتاری صورت گرفته است. قرآن پر است از این مثال ها، از اتهاماتی که به منتخبان خداوند وارد شده است:  اتهام دیوانگی، دروغگویی، ساحری، قدرت طلبی و غیره. به وقایع همین عصر را نگاه کردیم و دیدیم دستگاههای اطلاعاتی با اکثر بزرگان معنوی همین کار را کرده اند. به سالهای گذشتۀ ایران نظر انداختیم، دیدیم با بسیاری از شخصیتهای اثرگذار همین طور رفتار شده است. و به بزرگان باطنی گذشته، به منصور حلاج، به محی الدین ابن عربی (خاتم العارفین)‌، به شمس‌تبریزی، به مولانا، به حافظ و بسیاری از بزرگان نگاه کردیم، دیدیم برای آنها هم عیناً همین اتفاقات افتاده است. این برچسب و این فرض بقدری متناقض و کج و معوج است مثل اینکه بگوییم چیزی به نام دریا وجود ندارد. دریا فقط یک سراب است که در یک صحرا برای بیننده رخ می‌دهد. بله ممکن است در بیابان با پدیدۀ سراب روبرو شویم اما اگر هزاران نفر در این دریا شنا کردند و شنا یاد گرفتند، اگر هزاران نفر از این دریا و در این دریا صید ماهی و مروارید را آموختند، اگر هزاران تجربه از این دریا داشتیم، اگر هرکدام از ما در خانه هایمان منبعی بزرگ از این آب شفابخش دریا داشتیم، آیا آنوقت هم می‌شود گفت که این دریا فقط یک سراب است و همه چیز دروغ است. آیا در این عصر و این زمان می‌توان حتی یک کودک چهارساله را هم با این فرض متناقض و بسیار معیوب قانع کرد. فرض می‌کنیم آن دریایی که این همه سال تجربه‌اش کردیم‌، فقط سراب بود‌، دربارۀ‌ این ماهی هایی که گرفته‌ایم‌، در بارۀ‌ این مروارید ها‌، دربارۀ آن همه تجربۀ‌ مستقیم‌، دربارۀ‌ آنهمه تجربۀ‌ شهودی، در بارۀ‌ آن بارانهای رحمت که هنوز از آن خیس هستیم، در بارۀ‌ اینها چه می‌توانیم بگوییم؟
ما در برابر کوهی بسیار بزرگ و نورانی قرار گرفتیم و حالا چند نفری که در بین مردم ایران و جهان مشهور به دروغگویی، حقه بازی و جعل و تزویر هستند آمده‌اند و می‌گویند این کوه بزرگی که می‌گویید هیچ نوری ندارد. در قدم دوم می‌گویند اصلاً این کوه بزرگ نیست بلکه یک کوه معمولی است. بعد می‌گویند اصلاً این کوه نیست بلکه یک دره و سیاه چال است. آیا در عصر ما دروغی بزرگتر از این ممکن است مطرح شده باشد؟‌
به نظر می‌رسد که هنوز هم ژن‌های عمروعاص (حقه بازترین عرب در زمان علی (ع) و مشاور معاویه)‌، گوبلز (دروغگوترین شخصیت سیاسی و اجتماعی تاریخ) و سعیدالصحاف (معروف به گوبلز دوم) فعالند و نوادگان و فرزندان خلف آنها هنوز زنده‌اند و مانند غده‌های سرطانی، خود را در پیکر اجتماع پنهان کرده‌اند . افشاگری دربارۀ‌ دروغ سازان و دربارۀ گوبلزی‌ها و عمروعاص زادگان اولین دفاعی است که می‌توانیم از حقیقت داشته باشیم‌. این اولین قدم مبارز حق در زمان حالاست.
فرض هفتم‌: توهم توطئه‌. یک نظریۀ‌ دیگر دربارۀ‌ استاد از جانب یکی از نهادها مطرح شده است. آنها توانمندی‌ها و ویژگی‌های استثنایی استاد را قبول دارند و آنها هم او را فردی خارق‌العاده و کم نظیر ارزیابی کرده‌اند‌. طبق تحلیل آنها استاد یک متفکر تمام عیار است و واقعاً این تحلیل اعتراف دارد که نمی‌شود کارهای بزرگ او را انکار کرد‌. اما آنها این اتفاقات مختلف را از منظری بسیار بدبینانه و امنیتی نگاه می‌کنند‌. براساس این فرض استاد یک فرد استثنایی و بسیار توانا و فوق العاده هوشمند و متفکر است که بعنوان یک لیدر مخفی آمریکا و غرب در ایران سالهاست مشغول فعالیت است‌. با این فرض استاد قصد دارد مردم را در عین پیوند به معنویت از دین و شریعت اسلامی باز دارد. او می‌خواهد پلورالیزم (تکثر‌گرایی و تنوع‌گرایی) دینی را گسترش دهد و معنویت آزاد را ترویج دهد و اینها یعنی تیشه به ریشۀ‌ مذهب و شریعت‌. از این دیدگاه استاد یک بدعت‌گذار است و می‌خواهد با تکیه بر توانایی تفکری و تخصصی خود در علوم معنوی بدعت‌ها را به تدریج وارد دین کند‌. در این فرض او تا حد بزرگترین و مخفی‌ترین مبلغ مسیح‌گرایی (نه مسیحیت گرایی) در کشورهای اسلامی شناخته می‌شود‌. با این دیدگاه‌، تأکید استاد بر غیرمذهبی بودنش و بی ابایی ایشان از اعتراف به گناه و دیگر پدیده‌های غیر‌مذهبی در بعضی از سخنرانی‌های عمومی‌، روشی است برای جداسازی معنویت از دین‌. در این فرض استاد فردی بسیار استثنایی و فوق العاده شناخته می‌شود که مورد توجه استکبار جهانی قرار گرفته است و توسط آمریکایی ها هدایت می‌شود‌. این همان فرضی است که آمریکایی ها سالها پیش دربارۀ اشو راجنیش معلم بزرگ تانترا مطرح کردند مبنی بر اینکه راجنیش مهرۀ‌ شوروی سابق در آمریکاست یا مشابه چیزی که دربارۀ‌ کریشنا مورتی و دالایی لاما مطرح شده است‌. براساس این فرضیه بدبینانه امنیتی عدم مخالفت مستقیم استاد با نظام نوعی تاکتیک تلقی می‌شود و عدم برخورد ایدئولوژیک ایشان با اصول مذهبی و سنتی هم یک تاکتیک به حساب می‌آید. طبق این نظر‌، استاد قصد تصرف حکومت اسلامی و حتی تغییر در کلیۀ‌ کشورهای مسلمان را دارد. این فرض می گوید گسترش قدرت مردمی و راه‌اندازی تشکل‌های مردمی (ngo‌ ) یک حرکت خودجوش نبوده است بلکه برنامه‌ای طراحی شده از طرف استاد بوده است که قدم به قدم اجرا شده.
اما این تحلیل و فرض امنیتی که همه چیز را از پشت یک عینک کاملاً دودی و سیاه می‌بیند و اولین اصل آن بدبین بودن و به همه شک داشتن است‌، تا چه حد می توانددرست باشد؟ یک زمانی می‌گفتند آمدن موبایل به ایران یعنی سقوط انقلاب و ایران اسلامی‌. چون می‌گفتند آزاد شدن موبایل یعنی دسترسی همۀ‌ مردم به وسیله ای مانند بی‌سیم‌، با این تفاوت که این بی‌سیم در آن واحد می تواند با همه جا ارتباط داشته باشد و غیره. طبق این فرض ورود پدیدۀ موبایل یک توطئه برضد اسلام و نظام محسوب می‌شد‌. چند سال قبل از آن‌، این گونه نظریه‌پردازان در مدار قرار گرفتن بعضی ماهواره‌های رادیویی و تلویزیونی را نقشه‌ای برای براندازی کشورهای اسلامی و در رأس آنها ایران تلقی می‌‌کردند‌. براساس این دیدگاه مردم دو گروه هستند‌، عده‌ای متهم هستند و عده‌ای مجرم. هیچ چیز خوبی در این دنیا نیست و همۀ‌ خوبی‌ها، پوشش‌هایی هستند برای توطئه‌های شومی که در دل آنها نهفته شده است. طبق توهم توطئه، دکتر سروش جاسوس غربی‌هاست و کسی است که برای نابودی اسلام و فلسفۀ اسلامی تیشه ای از جنس قلم به دست گرفته است. سعید حجاریان شکل پیشرفته‌ای از مسعود رجوی است. آقای مهاجرانی یک مهرۀ‌ انگلیسی است و خود آقای خاتمی کسی است که با نظریۀ‌ معروفش شانه به شانۀ آمریکایی‌ها زده است و اسلام را در خطر جدی قرار داده است‌. در گذشته این فرض چنین حکم می‌داد که دکتر شریعتی نه اسلامی است نه انقلابی بلکه فردی التقاتی است و اعتقادات محکمی ندارد.
به فرض محال که استاد چیزی نباشد که ما دیده‌ایم‌، شنیده‌ایم‌،‌ تجربه کرده‌ایم و یافته‌ایم‌. به فرض محال این دریای بزرگی که جلوی چشم ماست و هزاران بار تجربه‌اش کرده‌ایم و آثار این تجربه را با خود داریم فقط یک سراب باشد‌. به فرض محال این معدن جواهر یک معدن سنگ باشد و همۀ تعلیمات و کارهای استاد دروغ باشد (که البته چون همۀ حرفها و کارهای استاد انعکاس کلام خدا و اسم خدا بوده چنین تعمیمی بسیاربسیار خطرناک خواهد بود). به فرض محال استاد از روح خدا برخوردار نیست و خودِ خودِ شیطان است. فرضاً که استاد جذام مسری دارد و فرض‌های دیگری که سالهاست دشمنان استاد سعی در بافتن آن دارند، اما من بازهم و بازهم و بازهم به او عشق می‌ورزم و او را با تمام وجودم دوست دارم و او را می‌خواهم. او هر که باشد و هر چه باشد‌، من مسیر حقیقی زندگی را با او یافته‌ام و با او طی خواهم کرد‌. او هر که باشد‌، خدا را دوباره برایم کشف کرده و خدا را به زندگی‌ام آورده و مرا به تسلیم و خدمتگزاری واداشته است‌. او هرکه باشد و هر چه باشد‌، معلم محبوب من است‌، دوست من است و روح من است‌. او حتی اگر دشمن من هم بشود‌، اگر هزاران بار مرا از خود براند و اگر مرا قطعه قطعه کند باز هم به او عشق می‌ورزم و تا ابد به او وفادارم‌. آیا کسی می تواند از روح خود جدا شود‌. او که با همۀ زندگی‌ام و با تمام وجودم می‌دانم که روح بزرگ و انسانی آسمان وار است روح من است‌.
معاویون و منافقان سالهاست که تلاش می‌کنند بگویند ایلیا چنین و چنان است. آنها هر راهی را که می‌توانستند‌، ناجوانمردانه‌ترین و بی رحمانه‌ترین راهها را در چند ماهی که استاد در اسارت حکومت بود رفتند‌. روش‌هایی که حتی سازمانهایی مثل سیا‌،کی جی بی (اطلاعات شوروی سابق)‌، و سازمان اطلاعاتی اسرائیل و انگلستان هم تابحال انجام نداده‌اند چون آنها با اینکه هیچ ادعایی هم ندارند و خود را پسرعمۀ‌ پیامبر اسلام‌، فرزند علی‌، سرباز امام زمان و ولایت مدار نمی دانند‌، بلکه خود را انسانهایی عادی و حتی طبق اعترافات خودشان بسیار آلوده می‌دانند‌، با این وجود این نوع رفتارها و عملیات ظالمانه و جنایتکارانه را بیش از حد ضدبشری و ضد انسانیت تلقی می‌کنند‌. ما می‌توانیم شبیه رفتارهایی که مأموران کفتارصفت با ایلیا داشتند را در شکنجه‌گاههای مخوف معاویه و یزید‌، در شکنجه گاههای خلفای عباسی و نیز در اسناد تاریخی گشتاپو و اس اس که مسئول قتل مخفیانۀ میلیونها نفر و ترور شخصیتی بسیاری از بزرگان آن زمان بود‌، جستجو کنیم‌. در زمان امروز این رفتارها انطباق بسیار دقیقی با عملکرد شکنجه گران طالبان در افغانستان و عملکرد القاعده و بن‌لادنیزم دارد‌. می‌خواهم فرض را بر این بگذاریم که دروغ بافی‌ها‌، سندسازی‌ها و جعلیات ادارۀ برخورد با ادیان درست باشد‌، فرض کنیم که استاد مسائل زیادی دارد‌، فرض کنیم که استاد خطاهای زیادی دارد‌، فرض کنیم که استاد مثل همۀ ما اشتباهات و انحرافات زیادی دارد‌، حتی با وجود این فرض هم او همچنان معلم و سرور و مقتدای ماست‌. مگر ما استاد را با ذهن دلالانه انتخاب کردیم که بخواهیم دربارۀ او معامله کنیم؟ ما او را با روح و قلب خود برگزیدیم و تا ابد با او خواهیم بود‌. مگر ما استاد را بر اساس تبلیغات تلویزیونی یا حکومتی پذیرفتیم‌؟ ما او را طبق تبلیغاتی که خدا در روح و درون ما به راه انداخت انتخاب کرده‌ایم و تبلیغ خدا حقیقت محض است‌. مگر او قیمتی از ما گرفته جز اینکه با تمام وجود خود برای خدمت به خدا به نجات ما مشغول بوده است. من فرض محال را بر این می‌گیرم که استاد همان چیزی باشد که حقه‌بازترین و دروغگوترین موجودات این زمان یعنی باند روباهها و میکروب‌ها می‌گویند‌، فرض را بر این می‌گیرم که آن چشمۀ زندگانی‌، آن چشمۀ شفابخش و روح بخشی که در این سالها بارها و بارها از او نوشیده‌ام و هر بار در این نوشیدن توانی جدید و نوری جدید یافته‌ام ، فرض محال را می‌گیرم که این چشمۀ زندگی‌، این آب شفابخشی که حتی با وجودی که ماههاست او را ندیده‌ام‌، یک کوزۀ‌ پر از آن آب را دارم‌، این چشمۀ آب نیست و به قول منافقان حقه‌باز چشمۀ اسید و آتش است‌. آیا کفتارها با حماقت و نادانی خود فکر می‌کنند که حتی اگر من چنین فرض محال و دروغی را هم راست بگیرم‌، پیوند و وفاداری ام را از دست می‌دهم‌؟‌ مطمئن باشید در خواب هم این را نمی بینید چه برسد به بیداری‌. خداوند او را در روح ما آشکار کرده است که او کیست‌. شما که هیچ‌، کفتارهای بزرگتر و روباههای پیرتر از شما هم اگر در تمام عمر در گوش ما بخوانند نمی توانند چیزی را که خدا در روح و قلب ما به ما نشان داده است‌، از بین ببرند‌. خداوند با هزاران دریافت و رویا و تجربه و شهود بر ما آشکار کرده است که او نجات دهنده و مقتدای ماست‌. این نگاه را ما خودمان نساخته‌ایم که آن را بتوانیم از بین ببریم.
 حتی استاد هم آن را برای ما نساخته و بارها دیده‌ایم و شنیده‌ایم که چکارکرده تا این نگاه و ایمان را بیازماید و گاهی سعی کرده که آنرا بشکند. این نگاه و ایمان را‌، این وفاداری را‌، این پیوند و ارتباط را خداوند به ما داده پس هیچ‌چیز و هیچ‌کس‌، هیچ حقه و نیرنگی و هیچ حقه باز و نیرنگ بازی نمی‌تواند آن را از ما بگیرد‌. این وفاداری یک پیوند الهی است‌، یک برکت و رحمت الهی است پس هیچ کس قادر نیست آن را از بین ببرد‌. شاید با زور و اجبار به ضرورت مدتی آن را پنهان کنیم و به تقیه که از بنیانگذار شیعه‌، صادق آل محمد (ص) آموختیم روی آوریم اما اگر هم موقتاً پنهانش کنیم قویتر و قویتر می‌شود.  ای نادان ها حضرات کفتار و حضرات منافق. باز هم می‌خواهم فرض بدتری را مطرح کنم. بر فرض که خدا هم این رحمت و برکت را از ما دریغ کرده بود و چیزی از درون و در روح و دریافتمان بر ما آشکار نشده بود، بر فرض محال حرفهای حقه بازانۀ شما درست بود و استاد انحراف و خطا داشت. خوب مگر این همه بزرگان تاریخ و این همه بزرگان ادیان مسائل نداشته‌اند‌...
در پایان این مکتوب یک بار دیگر هم آخرین عزم و عهد و روش خود را اعلام می‌کنیم. فرض کنیم همۀ دیدگاههایی که دربارۀ استاد هست، حتی آنها که متناقض همدیگر و بر ضد هم هستند درست باشند یا همۀ آنها غلط باشد. فرض کنیم استاد همان چیزیست که تجربه ها‌، نشانه‌ها، رویاها و دریافتهای ما در این سالها به ما گفته‌اند یا اینکه فرض کنیم همۀ تجربه های ما دروغ بوده‌، همۀ نشانه‌ها دروغ است‌، همۀ رویاها دروغ بوده‌اند‌، ‌فرض کنیم که استاد یک انسان بزرگ است یا روحی از خداوند یا یک انسان معمولی و مثل همۀ ما یا یک کافر و دیوانه و بدعت‌گذار یا یک شیاد یا لیدر آمریکایی‌ها یا حتی شیطان. من او را با تمام وجودم دوست دارم و به تعلیمات او عشق می‌ورزم. من دلال نیستم که ببینم چه چیزی گیرم می‌آید تا پا به میدان بگذارم و اگر نبود فرار کنم‌، من معلم خود را عاشقانه دوست دارم. نه چون خدا یا روح خدا یا انسانی بزرگ یا شیطان یا آدم معمولی است. او را دوست دارم چون خوبترین چیزهای زندگی‌ام را از او آموختم‌. او را دوست دارم چون نورانی‌ترین اندیشه‌ها را از او به یادگار دارم. او را دوست دارم چون او کاشف دوبارۀ خدا برای من است و مرا متوجه خدا و جویای خدا کرده است‌. او را دوست دارم چون تسلیم به خدا و خدمت به خدا با او برایم معنا گرفت. او را می خواهم چون او عالی‌ترین و عمیق‌ترین بشری است که تا بحال تجربه کرده‌ام‌. او را می‌خواهم چون عظمت اسم خدا را او به من یاد داد. او را دوست دارم چون با او دوباره متولد شده‌ام و زندگی من با او و در او معنا دارد‌. من معلم و راهنمای خود را دوست دارم چون خدابا اوست‌. به او عشق می‌ورزم چون دوست‌داشتنی است‌. اما می‌خواهم بگویم اگر حتی جنون‌آمیزترین و نفرت‌انگیزترین فرض‌ها دربارۀ‌ استاد من درست می بود‌، اگر او حتی کافر هم می بود‌، اگر او بر ضد من و دشمن من می‌بود‌، بازهم او را می‌خواهم‌. باز هم او را دوست دارم‌. باز هم تا ابد به او وفادارم و تا ابد با او خواهم بود‌. چند سال پیش یکبار استاد به من گفت تو همیشه با من هستی‌... من می‌دانم و بلکه با تمام ذرات وجودم مطمئنم که مقصد او فقط و فقط خداست‌. اما اگر مقصد او جهنم هم بود با همۀ اشتیاق و وفاداریم با او همراه می‌شدم چون می‌دانستم او در جهنم و برای جهنمیان هم طرحی الهی دارد:‌ نجات جهنمیان از آتش پشیمانی و محرومیت از نور و حضور.
منصورون –  فرزندان ایلیا
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

ایلیا ،ایلیا رام الله ، ایلیا میم ، پیمان فتاحی ،جمعیت ال یاسین، الیاس رام الله ،فتاحی، ال یاسین ،استاد ایلیا ،ضد فرقه ، ایلیا میم رام الله، رام الله