نظر خدا مانند نظر انسان نيست
خداوند به هر که بخواهد ميبخشد
(قسمت اول)
بازنويسي سخنراني استاد در گفتگو با جمعي از اقليتهاي مذهبي در سال 1376
خداوند به قلب و روح انسان مينگرد
خداوند
ميخواهد به انسان بگويد که قضاوت تو بيهوده است من مثل تو نگاه نميکنم،
مثل تو نظر نميدهم. نظر من شاهکار است، هزاران حکمت و تدبير و نقشه آسماني
در يک نظر من است. هنر خداوند اين است که از دل خرابه کاخ به وجود
ميآورد. از دل مرداب نيلوفر را ميروياند، از درون خاک، گياهان و درختان
را ميروياند. خداوند ميخواهد اعلام کند من دوستدار متکبران و
مطلقانديشان نيستم؛ من دوستدار مدعيان تقدس و تقدس مآبان نيستم؛ من خداي
انسانهاي پرمدعايي که خود را از همه بهتر ميپندارند و در آن جايگاه
ميايستند نيستم؛ من دوستدار متواضعان هستم و تواضع در اعتراف است. من خداي
شجاعان هستم و بزرگترين شجاعت در اعتراف است، من خداي بخشنده و مهربان
گناهکاران هم هستم، من به فکر بيمارانم نه کساني که در خيال باطل سلامتي
محض مردار شدهاند. اعلام ميکند که آن سنگي را که براي ساخت خانه خدا،
معماران دور انداختند من همان سنگ را انتخاب ميکنم. خداوند ميخواهد اعلام
کند که اي بشر همه شما فاسد هستيد همه شما دروغگو هستيد، اي انسان همه
شما گناهکاريد و در انحراف هستيد مگر اينکه من خداي شما باشم و شما را نجات
بدهم.
ميخواهد
اعلام کند که همه شما مردهايد مگر کسي را که من زنده کرده باشم؛ همه
افکار شما پوچ و باطل است مگر اينکه موافق نظر من باشد. خداوند هميشه اين
را اعلام کرده است که مبادا گناه، شما را از بخشش من نااميد کند بلکه اگر
به گناه آلوده شديد، به سوي من جهش کنيد و بازگرديد. من ميخواهم گريه شما
را و بازگشت شما را ببينم پس در گناه ميلغزيد. دوست دارم هميشه توبه کنيد و
بازگرديد پس هميشه در معرض گناه و خطا قرار داريد. رفتارهاي خداوند نشان
ميدهد که او تأکيد دارد که اين را به بشر بفهماند که فقط و فقط يک چيز مهم
است آن هم نگاه من است، فقط نظر و اراده من مهم است نه هيچ چيز ديگري، فقط
قضاوت من حق است و عادلانه است نه قضاوت هيچ کس. خداوند ميفرمايد:
«فکرهاي من فکرهاي شما نيست، و راههاي من هم راههاي شما نيست. به همان
اندازه که آسمان بلندتر از زمين است، راههاي من نيز از راههاي شما و فکرهاي
من از فکرهاي شما بلندتر و برتر است. کلام من مانند برف و باران است.
همانگونه که برف و باران از آسمان ميبارند و زمين را سيراب و بارور
ميسازند و به کشاورز بذر و به گرسنه نان ميبخشند، کلام من نيز هنگامي که
از دهانم بيرون ميآيد بي ثمر نمي ماند، بلکه مقصود مرا عملي ميسازد و
آنچه را اراده کرده ام انجام ميدهد» و ميخواهد به انسان بفهماند فقط
تقدير و تدبير و نقشه من مهم است، من با قيل و قالها فريب نميخورم، من با
رياکاري و تظاهر و ادعا فريب نميخورم، من به قلب و روح انسان نگاه ميکنم
و هر کس را که بخواهم فيض و برکت ميدهم. هر کس را بخواهم روح خودم را به
او ميدهم، هر کس را که بخواهم بر همه جهانيان برتري و بزرگي ميدهم.
موسايي كه از ضالين بود، كليم الله شد
او
کسي را به عنوان کليم الله خود انتخاب ميکند که بسياري از سالهاي
زندگياش را طبق آيه قرآن در فساد و انحراف زندگي کرده است. حضرت موسي،
پيامبر بزرگ و اولو العزم خدا، کسي که عظيمترين و عجيبترين معجزات خدا از
او صادر شد، کسي که بنياسرائيل را از اسارت فرعونيان نجات داد، سالها در
کاخ فرعون و در فضاي آيين بسيار گمراه و فسادانگيز فرعونيان که حتي در آن
محارم با همديگر... و بدترين فسادهاي اخلاقي در آن طبيعي شمرده ميشد زندگي
کرد. در قرآن ميفرمايد که موسي از ضالين [گمراهان] بود. آيا موسي پيش از
پيامبرياش در انحراف و ضلالت بود؟ همان موسايي که پسر خوانده فرعون بود و
تا اوايل جواني در کاخ فرعون ساکن و به شدت در... و گمراهي آنطور که در
قرآن و کتاب مقدس آمده است، آلوده بود؟ اما چرا از آن همه کنعانيان که
ظاهراً در گناه زندگي نميکردند و لااقل گمراهيهاي آيينيشان بسيار کمتر
از فرعونيان بود، خداوند کسي را انتخاب نکرد؟ چرا براي ملاقات و گفتگوي
رودررو و براي نجات دهندگي بني اسرائيل يکي از کاهنان بسيار پرهيزکار و در
واقع رياکار و پرمدعاي دربار فرعون را برنگزيد؟ چرا بر موسي دست گذاشت؟
فرعون قبول نميکرد که خدا موسي را انتخاب کرده باشد اما خود را يا لااقل
کاهنان و مشاوران خود را که از نظرش پرهيزکارترين انسانهاي زمان بودند
شايسته چنين چيزي ميديد. به موسي گفت آيا اين همان فردي است که پيش از اين
در فساد و گمراهي و ضلالت بود؟... اما در برابر اين همه افکار و قضاوتهاي
پوچ، خداوند به موسي فرمود: «تو را به نام ميشناسم و مورد فيض و رحمت من
قرار گرفتهاي... من خداوند هستم و محبت و بخشش و رحمت خود را بر هر کس که
بخواهم متوجه ميکنم».
خداوند
هزاران کار بزرگ را از طريق موسي که او را همانند بزرگان ديگر خدمتگزار
خطاب ميکرد، انجام داد و هزاران نشانه را ظاهر ساخت اما فرعونيان منکر همه
آن نشانهها و کارها بودند و موسي را همچون انبياء بعد از او و قبل از او
دروغگو، گمراه، ديوانه، شعبدهباز و ساحر خطاب ميکردند. اين موسايي است
که قومهاي زيادي را که همگي منکر نشانهها و حضور خداوند بودند نابود کرد،
بزرگترين معجزات را به انجام رساند، اصول و قوانين الهي را در قالب تورات
که آن را از خداوند دريافت کرده بود، به بشر عرضه کرد، نزديکترين و
شديدترين پيوندها را با خداوند برقرار کرد، خداوند بارها در ابر نازل شد و
با او سخن گفت، از روح او که روح خدا بود به هفتاد نفر از بزرگان
بنياسرائيل القا شد. او کسي بود که خداوند دربارهاش فرمود: «من با يک نبي
به وسيله رويا و خواب صحبت ميکنم ولي با موسي که خدمتگزار من است به اين
طريق سخن نميگويم چون او مرا با وفاداري (محض) خدمت ميکند. من با وي
رودررو و آشکارا صحبت ميکنم نه با رمز، و او تجلي مرا ميبيند. چطور جرأت
کرديد او را سرزنش و به او توهين کنيد؟» و کتاب مقدس ادامه ميدهد: «پس
خشم خداوند بر ايشان افروخته شد و خداوند آنها را ترک کرد». در جاي ديگر
خداوند به موسي (ع) فرمود: «اين قوم بدکار و شرور تا به کي از من شکايت
ميکنند؟ تا به کي بايد به توهين آنها گوش دهم؟ به ايشان بگو که خداوند به
حيات خود قسم ميخورد که آنچه را که از آن ميترسيديد به سرتان بياورد. حتي
يک نفر از شما که بيست سال به بالا دارد و به من بيحرمتي و توهين کرده
است وارد ارض مقدس نخواهد شد... فرزندانتان به خاطر بيايماني شما چهل سال
در اين بيابان سرگردان خواهند بود. من که خداوند هستم اين را گفتهام».
یک
روز موسی (ع) دعا کرد و از خداوند خواست که به او نشان دهد که در حضور
خداوند در آسمان چه کسی مانند اوست و با او خواهد زیست. میخواست بداند
خداوند چه کسی را مانند موسی، پیامبر اولیالعزم خداوند، سلطان معجزات،
عزیز میدارد و او را مورد رحمت خود قرار میدهد. خداوند به او فردی را
نشان داد که قصاب بود. وقتی موسی به زندگی این قصاب وارد شد و در آن دقت
کرد دید او کار زیادی نمیکند که مستحق چنین مقام بزرگی در آسمان باشد. با
او به خانهاش رفت و مهمانش شد. وقتی به منزل وارد شدند دید که او زنبیلی
را که به سقف آویزان است پایین آورد. در آن زنبیل پیرزنی نحیف و لاغر و
خمیده بود. قصاب لباسهایش را عوض کرد و لباسش را شست. آنگاه برایش غذا
درست کرد. در دهانش غذا گذاشت، کارهایش را انجام داد و دوباره او را در
زنبیل گذاشت تا در آن بخوابد و به سر کارش برگشت. سه روزی که موسی (ع) به
صورت فردی ناشناس مهمان این قصاب بود چیز خاصی از او ندید؛ نه عبادات آن
چنانی، نه روزه شبانه روزی، نه ذکر پیوسته و نه کرامات یا صفات زاهدانه.
قصاب با همه وجودش به نام خدا به مادرش خدمت و محبت میکرد. موسی (ع) دید
که هر بار قصاب میخواهد از مادرش جدا شود، او چیزی را زیر لب زمزمه
میکند. در آخرین روز که نتوانست دلیل عزت و مقام این قصاب را در نزد خدا
بداند از قصاب پرسید مادرت زیر لب چه میگوید. این نقطه برای موسی ابهام
شده بود. قصاب خجالت کشید که بگوید چون حرف مادرش را آنقدر بعید میدانست
که به نظرش ناممکن بود. موسی اصرار کرد و قصاب گفت، تو موسی را میشناسی؟
برگزیده خدا که تورات را برای ما آورده و خداوند، فرعون و سپاهیان او را به
وسیله او شکست داد. موسایی که با خداوند مستقیم سخن میگوید و به ملاقات
او میرود. مادرم زیر لب میگوید «برو که خدا تو را مانند موسی بزرگ و عزیز
کند». و موسی در حالی که در حیرت از کار خدا فرو رفته بود از قصابی که
قرار بود در آسمان و ملکوت خدا، هم درجه و همنشین او باشد خداحافظی کرد.
نظر خدا مانند نظر انسان نیست. خداوند گذشته و آینده انسان را هم،
گذشتههای بسیار دور و آیندههای بسیار دور را هم در نظر میگیرد. با یک
تیر هزاران نشان را نشانه میگیرد.
«درباره
آنچه كاملاً بر شما آشكار نشده، آنچه از بالاست و ناشناختهها دارد، در
امور باطني و آنچه به نظر و عمل خداوند بازميگردد، قضاوت نكنيد. اگر مجبور
شديد، عجولانه و به علم اندك قضاوت نكنيد و اگر در اين دام گرفتار شديد،
حداقل بدبينانه و محكومكننده قضاوت نكنيد.»
ايليا «ميم»
خداوند، روح و نور و رحمت خود را به هر كه بخواهد ميبخشد
...
داودي که يکي از نزديکترين انسانها به خداست و خداوند تا به آن حد در
قرآن و کتابهاي مقدس او را بزرگ معرفي ميکند، همين داود مرتکب صدها قتل و
غارت شده بود.
اما
خواست خدا اين بود که با داود چنين کند. خداوند دوست داشت که با وجود همه
اين مسائل، داود، منتخب و جانشين او در زمين باشد. خليفه الله باشد. خداوند
اراده کرده بود که علي رغم صدها نکته منفي که ممکن بود در نظر مردم،
درباره داود وجود داشته باشد، او پادشاه خدا در زمين باشد. سرگذشت و جزء به
جزء زندگي داود و سليمان و بقيه در قرآن و کتاب مقدس است. کتاب مقدس
درباره حضرت سليمان، پادشاه آسمان و زمين، پادشاه جن و انس و شياطين و
فرشتگان ميگويد که او در مقاطعي از زندگياش به بدترين و شديدترين
انحرافها کشيده شد. خدا او را کشانده بود تا نقشههايش را عملي کند. آيا
خدا او را از طريق زنانش به فساد و دروغ و شرک و کفر کشاند؟ چرا؟ تا خدا
نشان دهد «من هر کس را که بخواهم، هر کس را که بخواهم، هر کس را که بخواهم،
از نور و رحمت و بزرگي برخوردار ميکنم. من هر کسي را که بخواهم از روح
خودم به او ميدهم نه کساني که شما با فکر بينهايت محدود خود گمان
ميکنيد». داود، پدر سليمان يک بار با خداوند برخورد کرد و سليمانِ پسرش دو
بار. و خداوند آنقدر اين خدمتگزار بزرگ خود را گرامي داشت که افتخار ساخت
معبدش را به او داد و سليمان خانه خدا را که اولين قبله مسلمين هم هست و
دومين آن کعبه است، بنا کرد. خانهاي که خداوند درباره او قول داد که دعاي
برآمده از آن را اجابت کند. در قرآن، خداوند، شگفتآور درباره سليمان حرف
ميزند. همان سليماني که با محاسبه کساني که از نقشهها، نظرات، حکمتها و
روشهاي خدا بيخبرند، بايد هزار بار محکوم ميشد. عقبتر که برويم به منشا
بنياسرائيل ميرسيم به حضرت يعقوب، به پدر بنياسرائيل. داستان يعقوب و
پدران او را در کتاب مقدس بخوانيد. يعقوب با دو دختر لابان يعني با راحيل و
ليه ازدواج کرد. بعد از آن با کنيزان آنها ازدواج کرد، با بلهه و زلفه و
از اين چهار نفر صاحب فرزنداني شد که هر کدام از آنها يکي از اقوام
بنياسرائيل را به وجود آوردند. حضرت يوسف يکي از اين بچهها بود. اين
يعقوب به جاي برادرش عيسو برکت را از پدرش حضرت اسحاق ربود. اين همان
يعقوبي است که خداوند در عالم رويا چندين بار با او سخن گفت و بر او ظاهر
شد. يعقوبي که خداوند به او فرمود: «هر جا که بروي من با تو خواهم بود و از
تو حمايت نموده، دوباره تو را به اين سرزمين باز خواهم آورد. تا آنچه به
تو وعده دادهام به جا نياورم تو را رها نخواهم کرد». يعقوبي که در فني ئيل
[به معناي چهره خدا] با آن مرد کشتي گرفت اما بعد از آن گفت: در اينجا من
خدا را روبرو ديدهام و با اين وجود هنوز زنده هستم...
ابراهيم،
پدر اديان اسلام، مسيحيت و يهود، پدر يگانه پرستان عالم و پدر انبياء بعدي
که سه زن داشت [ساره، هاجر و قطوره] وقتي در شهر جرار بود ساره را از ترس
ابيمک پادشاه جرار، خواهر خود معرفي کرد و دروغ گفت؛ ابراهيم خليل الله که
مظهر توکل به خداست همان ابراهيمي که خداوند با او سخن گفت و بر او ظاهر
شد. اين ابراهيمي است که خدا به او فرمود: «اي ابرام نترس زيرا من همچون
سپر از تو محافظت خواهم کرد و پاداشي بسيار عظيم به تو خواهم داد. و فرمود
من با تو عهد ميبندم که قومهاي بسيار از تو به وجود ميآورم. از اين پس
نام تو ابرام نخواهد بود بلکه ابراهيم (به معناي پدر قومها) زيرا من تو را
پدر قومهاي بسيار ميسازم. نسل تو را زياد ميکنم و از آن ملتها و
پادشاهان به وجود ميآورم. من عهد خود را تا ابد با تو و بعد از تو با
فرزندانت نسل اندر نسل برقرار ميکنم. من خداي تو هستم و خداي فرزندانت نيز
خواهم بود... از ميان فرزندان تو پادشاهان خواهند برخاست»...
پسر
عموي ابراهيم لوط بود. لوط کيست؟ کسي که در قرآن که ميزان حقانيت است
خداوند ميفرمايد: لوط از صالحان بود و درباره او به همراه عدهاي از انبيا
ديگر (الياس نبي، اسحاق، عيسي و...) ميفرمايد آنها را بر جهانيان (يعني
همه موجودات عالم) برتري و بزرگي بخشيديم. و ميدانيم که درباره اشتباه
بزرگ لوط در کتاب مقدس چه چيزي مکتوب است... چرا خدا اين کار را کرد؟ اين
پيام خداوند است. هميشه اين را اعلام کرده است که هيچ کس جز خداوند، مطلق و
نامحدود نيست، حتي کساني که خداوند درباره آنها فرموده که ايشان را بر همه
جهانيان برتري و بزرگي داده است...
«فقط
قضاوت خداوند است كه سرنوشت انسان را تعيين ميكند و زندگي او را رقم
ميزند و تعيين اينكه چه كسي خدمتگزار است و چه كسي نيست با خداست.»
ايليا «ميم»
عيسي؛ مسيح، روح خدا و كلمت الله؛ و به نگاه بدانديشان، شيطان و شياد و شرور
عيسي
از نظر مدعيان يهود فردي گمراه، فاسد، شرور، شورشي و حتي خود شيطان شمرده
ميشد و چون همه امکانات تبليغي در دست آنها بود تا دهههاي متمادي بعد از
او هم همين فضا حاکم بود. اما حقيقت پنهان نميماند و آشکار ميشود. چون
خدا با او بود پس او بود که سرانجام پيروز شد. از نظر مدعيان يهود و عوامل
آنها اولين مسئله عيسي مسيح اين بود که حاصل تولدي نامشروع است يعني
حرامزاده، پس از خانواده طرد شدـ زيرا برادران او نيز وي را فردي ساحر و
شيطان ميدانستند. چرا؟ چون با آنها متفاوت بود. قادر به درک او نبودند.
ميگويند
آيا ميشود همه آسمانها را در يک تخم مرغ جاي داد؟ آيا موجودي آسمانوار
را ميشود در ظرف کوچک ادراک بدبينان قرار داد؟ عيسي بعد از طرد از
خانواده، ظاهراً سرگردان بود. اما او در واقع تحت حمايت خدا بود. همه جا را
ميگشت تا گمشده خود را، روح خدا را دوباره بازيابد و در او احيا شود. پس
به سراغ هر کس که ميتوانست ميرفت. ولي همشهريان وي و آشنايان او اين را
طور ديگري تعبير ميکردند. به همين دليل مسيح فرمود: «فرستاده خدا را در هر
جا عزيز ميدارند مگر در ميان خانواده خود و در شهر خود». منظور از اين
شهر، کساني بود که با پيش داوري نگاه ميکنند و خود را آشنا ميپندارند.
گمان ميکنند که او را سالهاست ميشناسند. حرفهاي او مدعيان شريعت يهود را
هر روز عصبانيتر ميکرد. وقتي که مثلاً ميگفت: «خوشا به حال آنان که
براي برقراري صلح در ميان مردم کوشش ميکنند، زيرا ايشان فرزندان خدا
ناميده خواهند شد. خوشا به حال آنان که به سبب نيک کردار بودن آزار
ميببيند، زيرا ايشان از برکات ملکوت آسمان بهره مند خواهند شد. هر گاه به
خاطر من شما را ناسزا گفته، آزار رسانند و به شما تهمت زنند، شاد باشيد.
بلي، خوشي و شادي نماييد، زيرا در آسمان پاداشي بزرگ در انتظار شماست.
بدانيد که با پيامبران گذشته نيز چنين ميکردند». او به مردم ميگفت اگر
مانند علما و بزرگان يهود باشيد به ملکوت خدا وارد نميشويد...
به
همين دليل به شدت مورد نفرت و بدگويي بزرگان يهود قرار داشت و سرانجام
نقشه کشتن و به صليب کشيدن او را طرح ريزي کردند. خداوند روح خدا را به
عيسي داد و از طريق روح خود عيسي را مسح کرد و به مسيح مبدل ساخت. او روح
خود را به کسي داد که با قضاوت بشري انتخابي مناسب محسوب نميشد. طبق قضاوت
بشر شايد اگر روح خدا به يکي از کاهنان يهود که ظاهراً از هر نظر مناسب
نقش نجات دهندگي بود، داده ميشد خيلي معقولتر بود اما چنين انتخابي در
واقع ناداني و حماقت بود، چون خود آن کاهنان يکي از طيفهايي بودند که بايد
پيام را ميگرفتند...
رحمت
خداوند، متوجه مدعيان نيست. مقدس مآبان چيزي از تقدس ندارند و از خداوند،
حتي بويي از تقدس هم به ارث نبردهاند. در زمان فرعون ابتدا اين کاهنان و
مقدسين دربار فرعون بودند که موسي را با گمانهاي باطل خويش رد ميکردند.
در زمان عيسي مسيح، آخرين پيامبر بنياسرائيل هم، اين مقدسين و علما يهود
بودند که عيسي مسيح را شيطان و فرزند شيطان و کافر ميدانستند.[1]
تا مدتها کسي جرات نداشت خود را مسيحي بداند، هم از ترس ظلم و ستم جباران و
هم از بيآبرويي. آنها طي دهها سال چنان عيسي مسيح را بيآبرو و بياعتبار
کرده بودند که براي اکثر مردم، عيساي ناصري معادل شيطان و روح شيطان بود؛
کسي که ميخواهد دين را باطل کند، مردم را به فساد بکشاند، در دين بدعت
گذاشته است، پدر را از پسر و خانوادهها را از هم جدا ميکند، مردم را سحر و
افسون ميکند؛ عيساي ناصري. يکي از استدلالهاي محکم علما و مقدسين يهود
اين بود که از اين همه منطقه چطور ممکن است خداوند فردي را از محله جليل به
عنوان مسيح انتخاب کند. محله جليل يکي از محلههاي بدنام و فاسد بود و
اهالي آن به شرارت مشهور بودند. ميگفتند چرا خداوند بايد مسيح و نجات
دهنده را، فردي حرامزاده انتخاب کند، چون آن نادانان ملعون اصرار داشتند که
عيسي حاصل يک ارتباط نامشروع ميان مريم با فردي بيگانه بوده است و داستاني
را که بعداً مريم درباره آن فرد که روح خدا بود بازگو کرد، توجيهاتي براي
مقدس جلوه دادن فساد او قضاوت کردند. از نظر آنها هفت برادر عيسي در همين
عالم انساني وضعيتي بهتر از او داشتند، حداقل اينکه فرزندي نامشروع نبودند.
اما خيلي نشانهها نشان داد که عيسي همان مسيح و مسح شده خداوند است و
حاصل روح خداست. کارهاي بعدي او و تاييدات پيشين و پسين. آخرين تاييد او در
قرآن است. در مورد همين مسئله نامشروع بودن تولد او هم خداوند با يکي از
آيات خود بر دهان اين جاهلان مشت ميزند و ميفرمايد: «روح خود را به صورت
انساني تمام (عيار) بر او (مريم) آشکار کرديم». مقدسين يهود ميگفتند اگر
خداوند بخواهد روح خود را به کسي بدهد چرا به ما ندهد؛ ما که پرهيزکاريم،
ما که با تقوا و زاهد هستيم. اما مسيحا به آنها ميگفت شما کور هستيد و
آنان را ماران، افعيزادگان و قبرهاي آراسته خطاب ميکرد. آنها ميگفتند
اگر قرار بود اين منتخب خدا باشد لااقل بايد مثل يحياي تعميد دهنده ميبود
اما عيسي فرمود: «درباره يحيي که لب به شراب نمي زد و اغلب روزه دار بود،
ميگوييد ديوانه است؛ اما به من که (مثل شما غذا) ميخورم و مينوشم ايراد
ميگيريد که پرخور و ميگسار و همنشين بدکاران و گناهکاران است. اگر عاقل
بوديد، چنين نمي گفتيد و ميفهميديد چرا او چنان کرد و من چنين».
مسيح
درباره آنها فرموده بود: «شما درِ ملکوت خدا را بر روي مردم بستهايد نه
خودتان به آن وارد ميشويد و نه ميگذاريد ديگران بدان وارد شوند». پس نظر
خداوند بسيار از نظر عامه مردم و حتي کاهنان دور بود. او عيسايي را انتخاب
کرد که در مظان بدترين اتهامها قرار داشت: کسي که مريم مجدليه مشهورترين
فاحشه شهر (بعد از توبه) با او همقدم شده است اما حتي قبل از توبه اجازه
داد که بدن او را لمس کند، اشک چشمهايش را به روي دستها و پايش بريزد و حتي
به اين زن بدکاره و مشهور چنان بخششي از خداوند نشان دهد که او را عضوي از
خانواده (روحي) خود کند و محرمانهترين امانات را به او بسپارد. پس از نظر
علماء و بزرگان يهود و مقدس مآبان فريسي و صدوقي او حتي از باراباس که يکي
از شرورترين افراد زمان به حساب ميآمد هم بدتر بود. چون همه اين کارها را
به نام خدا ميکرد. مثلاً وقتي که خطاب به مريم مجدليه گفت «گناهان تو
بخشيده شد... و ايمانت باعث نجاتت شده است» آنها گفتند او کفر ميگويد،
ياوه ميگويد، اما اين زن به يکي از شاگردان بسيار نزديک عيسي و به قول
بعضي از راويان ريزبين، يکي از زنان عيسي(ع) تبديل شد... اکثر شاگردان او
افرادي بودند که پيش از آن، گناهکار يا فاسد و شرور محسوب ميشدند مثل متي
که فردي ظالم و باجگير بود و خانه فساد و لهو و لعب داشت. کسي که بعدها
يکي از چهار انجيل او را نوشت. يک روز که براي باج گيري رفته بود عيسي او
را ديد و به او فرمود: «بيا و مرا پيروي کن». کاهنان و بزرگان يهود که
ميخواستند مسئله را با حرف حل کنند گفتند چرا شما با اين قبيل افراد نشست و
برخاست ميکنيد؟ و او در پاسخ فرمود: به دليل اين که افراد سالم احتياج به
پزشک ندارند، بلکه بيماران به طبيب نياز دارند. برويد کمي درباره اين آيه
کتاب آسماني فکر کنيد که خداوند ميفرمايد: «من از شما هديه و قرباني
نميخواهم، بلکه محبت و بخشش و ترحم ميخواهم». رسالت من در اين دنيا اين
است که گناهکاران را به سوي خدا بازگردانم. نه آناني را که گمان ميکنند
عادل و مقدسند. از نظر مسيحا اين افراد کور بودند چون گمان ميکردند که
ميبينند. آنها هم با خود استدلال ميکردند که اين عيسي بايد شياد و دروغگو
باشد چون ما را که ميبينيم کور خطاب ميکند. عيسي ميگفت: «هر نهالي که
پدر آسماني من نکاشته باشد از ريشه برکنده ميشود پس با آنان کاري نداشته
باشيد. ايشان کورهايي هستند که عصاکش کورهاي ديگر شدهاند. پس هر دو در چاه
خواهند افتاد». عيسي اعتقادات خشک و ساختگي آنها را در هم ميشکست. پس
آنها عيسي را بدعت گذار ناميدند.
«محبوبترين
انسانهاي تاريخ بشر، غالباً در مقاطع كوتاهي از زمان، در نظر اكثر مردم،
منفورترينها بودهاند. به ياد داريد در زندگي نوح و ابراهيم و لوط و موسي و
داوود (ع) كه همگي از بزرگترين موجودات عالم بودهاند، همين بوده. يوسف در
ميان برادرانش و مسيح و محمد و اكثر انبياء ديگر هم، در ميان مردمان خود،
همين مقاطع را تجربه كردهاند.»
ايليا
«ميم»
پيامبر گناهكاران؟!
چطور
ممکن است خداوند با کسي باشد که شاگردانش از ميان افراد گناهکار و گمراه و
شرور انتخاب شدهاند؟ چطور ممکن است روح خداوند در کسي باشد که به مجلس
رقص و پايکوبي رفته است؟... آنها ميديدند که نشانههاي عيسي همان چيزي است
که در کتاب مقدس، درباره خدمتگزار منتخب خدا گفته شده ولي ميگفتند که
عيسي همه نشانهها را درباره خودش جعل کرده و ساخته است و اينها نشانههاي
طبيعي و خدادادي نيست. اما وقتي ميديدند آن نشانهها عين واقعيت است و
واقعاً اثرگذار و ماندگار است، وقتي هيچ چاره ديگري در برابر قدرت خدا
نداشتند، وقتي مستقيمتر با معجزه عيسي روبرو ميشدند و احتمال ميدادند که
نکند اين همان مسيح باشد ميگفتند: عيسي خودِ شيطان است و شيطان رئيس
شياطين است و خودش در او حلول کرده است. به همين دليل او داراي قدرتهاي
شيطاني است و ارواح ناپاک و شيطاني را هم ميتواند از درون مردم براند و
مردم را ظاهراً شفا بدهد و آنها را با نيرنگ و دروغ به روشنايي کاذب
برساند. اما آنها متوجه تناقض بزرگي که در استدلالشان وجود داشت نبودند.
اگر واقعا عيسي خود شيطان بود، بايد فرمانروايياش را گسترش ميداد و ارواح
شيطاني را به مردم وارد ميکرد نه آنکه آنها را از مردم براند. چطور ممکن
است انساني شيطاني باشد اما محصول کارش خدايي و نزديک شدن به خدا باشد.
عيسي گفت: «اگر من به وسيله روح خدا ارواح ناپاک را بيرون ميکنم پس بدانيد
که ملکوت خداوند در ميان شما آغاز شده است. کسي نميتواند حکومت را از چنگ
شيطان بيرون بکشد، مگر اينکه نخست او را ببندد... هر کس به من کمک نميکند
به من ضرر ميرساند...
هر
گناهي ممکن است بخشيده شود مگر تحريف و بيحرمتي به روح القدس که هيچگاه
بخشيده نخواهد شد نه در اين دنيا و نه در آن دنيا». عيسي فردي قانون شکن و
نامطلوب شمرده ميشد. کاهنان يهود بارها او را آزمايش کردند و به همين
نتيجه رسيدند. مثلاً وقتي آن زن زناکار را آوردند تا او دستور سنگسار وي را
صادر کند اما او حاضر نشد به سنگسار شدن آن زن زناکار حکم دهد و گفت
«بسيار خوب. آنقدر بر او سنگ بيندازيد تا بميرد. ولي سنگ اول را کسي بزند
که خود تا به حال گناهي نکرده است» و آخر که همه جمعيت پراکنده شدند به آن
زن گفت «من نيز تو را محکوم نمي کنم. برو و ديگر گناه نکن». چطور ممکن است
خداوند رحمت و برکات خود را متوجه چنين فرد ظاهراً بدعتگذار و قانون شکني
سازد. مسئله اين است که قضاوتها و نظرات خدا بينهايت حکيمانه و هوشمندانه
است. خداوند يک نقطه از آسمان را نميبيند تا درباره آسمان نظر بدهد. بلکه
همه آسمان را، بينهايت آسمان را ميبيند، گذشته ازلي و آينده ابدي آسمان
را ميبيند. و همه نقشههاي آسماني را هم در نظر ميگيرد آنگاه نظرش آشکار
ميشود. از نظر کاهنان يهود، عيسي فردي شياد و کلاهبردار محسوب ميشد.
شيادي که از همه قدرتهاي شيطاني برخوردار است و حتي ميتواند با نيروي
شيطانياش معجزه کند؛ او زنان را فريفته و اموال آنان و بعضي از شاگردان
ديگرش را هم ربوده است؛ افرادي مانند يونا، همسر خوزا (وزير دربار هيروديس
پادشاه، همان که عيسي او را روباه خطاب کرد) که از دارايي شخصي خود عيسي و
شاگردانش را خدمت ميکرد. از نظر علما و بزرگان يهود اگر ميخواستند به زور
خود را قانع کنند که اين شايد يک انتخاب الهي باشد عيسي بدترين و
نامناسبترين و اشتباهترين انتخاب بود. اما از نظر خداوند عيسي بهترين،
عاليترين و استثنائيترين انتخاب ممکن براي القا و دريافت روح خدا و اعلام
نظرات خداوند بود. از نظر آنها عيسي فردي محسوب ميشد که از بدترين محل،
از بدترين خانواده، با بدترين تولد، با گذشتهاي سياه و مشکوک، برخاسته
بود، بنابراين نميتوانستند درباره او مسيح بودن و پادشاه الهي بودن را
بپذيرند اما وقتي با اشتياق و استقبال مردم مواجه شدند او را پيامبر کافران
و دوست گناهکاران و بيدينان ناميدند.[2]
انسان
موجودي خطاکار است. انسان در گناه و ضعف و رنج آفريده شد. پس اگر خداوند
به ياد گناهکاران نباشد به ياد چه کسي ميخواهد باشد؟ اگر هم انسانها پاک و
مقدس باشند ديگر چه احتياجي به خدا دارند. اگر همه ما سالم باشيم ديگر چه
احتياجي به طبيب داريم؟ همانطور که مسيح فرمود کسي که گمان ميکند ميبيند
چه احتياجي به بينش الهي دارد؟ ما نميبينيم و بايد به نابينايي خود معترف
باشيم تا نگاه خداوند متوجه ما بشود. ما خوابيم و نبايد ادعاي بيداري کنيم
تا خداوند بيايد و ما را بيدار کند. رنجوريم و خداوند بايد ما را از رنج و
ناراحتي نجات دهد. نظرات يک نابينا درباره منظرهاي که پيش روي اوست، چقدر
اعتبار دارد و چقدر درست است. به همين اندازه نظرات بشر درباره منظرهاي که
از زندگي در پيش روي اوست، بياعتبار است. اصل، نظر خداوند و خواست خداست.
اگر خداوند چيزي را بخواهد و همه جهانيان نخواهند يا بخواهند فرقي
نميکند، همان که نظر اوست انجام ميشود...
«قضاوت
انسان هميشه و بدون استثنا خالي از اشتباه نيست چون قضاوت كامل نياز به
احاطه كامل دارد اما انسان بر هيچ چيزي احاطه کامل ندارد.» ايليا «ميم»
خداوند مثل انسان قضاوت نميكند، قضاوت انسان به ظاهر است و قضاوت خدا به باطن
خداوند
از ميان بزرگترين خانوادهها و ظاهراً مناسبترين افراد، در زمان شائول
پادشاه، داود را انتخاب کرد. وقتي سموئيل نبي سراغ يسي پدر داود رفت تا
ببيند اين منتخب خداوند براي پادشاهي کيست، ابتدا فکر کرد که شايد از ميان
هفت پسر يسي، اين الياب باشد که مورد نظر خداوند براي پادشاهي است. اما
خداوند فرمود «به چهره او و بلندي قدش نگاه نکن زيرا او کسي نيست که من در
نظر گرفتهام. من مثل انسان قضاوت نميکنم. انسان به ظاهر قضاوت ميکند اما
من به باطن». به همين ترتيب يسي يک يک پسرانش را نزد سموئيل نبي آورد اما
خداوند هر بار فرمود اين هم آنکه من ميخواهم نيست. اين هفت برادر از
جنگاوران و افسران سپاه پادشاه شائول بودند. يسي گفت پسر ديگري هم دارم که
از همه کوچکتر است اما او در صحرا مشغول چرانيدن گوسفندان است. وقتي او را
آوردند سموئيل پسري شاداب و خوشقيانه را ديد که چشماني زيبا داشت. خداوند
فرمود: «اين همان کسي است که من برگزيدهام. او را تدهين کن».
روح
خداوند بر او نازل شد و از آن روز به بعد بر او قرار داشت. سپس سموئيل به
خانه خود در رام الله بازگشت. شغل داود چوپاني و نوازندگي بود. از ميان
ميليونها خانواده، خداوند بر خانواده يسي دست گذاشت و از هشت پسر او (مانند
هشت پسر خانواده يوسف نجار، همسر مريم مادر عيسي) بعيدترين را انتخاب کرد،
يعني داود را. اما دليل اين انتخاب چه بود؟ وفاداري داود به خداوند، اتکاء
او به نام خداوند. پس اولين نشانه قدرت خداوند ظاهر شد. او که نوجواني بيش
نبود، در برابر پهلوان بزرگ سپاه مقابل که به همه و به خداوند توهين
ميکرد و کسي جرأت مقابله با او را نداشت ايستاد و گفت: «تو با شمشير و
نيزه و زوبين به جنگ من ميآيي، اما من به نام خداوند قادر متعال يعني خداي
اسرائيل که تو به او توهين کردهاي با تو ميجنگم. امروز خداوند تو را به
دست من خواهد داد و من سرت را خواهم بريد، و لاشه سپاهيانت را خوراک
پرندگان و درندگان صحرا خواهم کرد. به اين وسيله تمام مردم جهان خواهند
دانست که در اسرائيل خدايي هست و همه کساني که در اينجا هستند خواهند ديد
که خداوند براي پيروز شدن نيازي به شمشير و نيزه ندارد». آنگاه داود با يک
سنگ کوچک که در فلاخن خود گذاشت پهلوان افسانهاي سپاهيان دشمن را از پاي
درآورد. و کتاب مقدس مينويسد که «داود در تمام کارهايش موفق ميشد زيرا
خداوند با او بود». بله، خداوند حامي و پشتيبان خدمتگزار خود است.
و
شائول که داود فرمانده سپاه او بود و بعد از مدتي خود به پادشاهي رسيد،
انتخابي بر اساس معيارهاي بشري نبود. او به دنبال الاغهاي گمشده پدرش
ميگشت و چون آنها را پيدا نکرد نزد سموئيل نبي رفت تا بلکه پولي بدهد و
جاي الاغهاي گمشده را بداند. وقتي سموئيل، او را ديد خداوند به سموئيل
فرمود: «اين همان مردي است که دربارهاش با تو صحبت کردم. او بر قوم من
حکومت خواهد کرد». وقتي سموئيل شائول را از پادشاه شدنش باخبر کرد او در
بهت و ناباوري گفت، ولي من از قبيله بنيامين هستم. قبيله ما کوچکترين قبيله
بنياسرائيل است، خانواده ما هم در بين خانوادههاي آن قبيله کوچکترين
است. چرا اين حرفها را به من ميگويي؟ حتي وقتي در بين مردم قرعه انداختند
تا نظر خداوند براي انتخاب پادشاه معلوم شود وقتي که قرعه به نام شائول
درآمد، شائول را پيدا نکردند. او از شدت ناباوري و تحير، خود را در ميان
بار و بنه سفر پنهان کرده بود. وقتي او را پيدا کردند سموئيل گفت، اين است
آن پادشاهي که خداوند براي شما برگزيده است. در ميان قوم نظير او پيدا
نميشود. پس روح خداوند بر شائول قرار گرفت...
«و
پيامبرشان به آنان گفت: در حقيقت، خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهي
گماشته است. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهي باشد با آنکه ما به پادشاهي
از وي سزاوارتريم و به او از حيث مال، گشايشي داده نشده است؟ پيامبرشان
گفت: در حقيقت، خدا او را بر شما برتري داده، و او را در دانش و [نيروي]
بدني بر شما برتري بخشيده است، و خداوند پادشاهي خود را به هر کس که بخواهد
ميدهد، و خدا گشايشگر داناست.»
(بقره: 247)
من با تو خواهم بود
در
واقع خداوند انسانها را حتي پيش از تولدشان انتخاب ميکند. منتخبين خداوند
از ازل، از هزاران سال قبل از آنکه به دنيا بيايند متولد شدهاند. مثلاً
خداوند به ارمياء نبي ميفرمايد: «قبل از آنکه در رحم مادرت شکل بگيري
انتخابت کردم. قبل از آنکه به اين جهان بيايي تو را انتخاب کردم و معلوم
کردم تا در بين مردم جهان پيامآورم باشي». ارميا در پاسخ به خداوند
ميگويد: الهي اين کار از من برنميآيد من جواني کم سن و بيتجربهام و
خداوند ميفرمايد: «اينطور نگو چون به هر جايي که تو را بفرستم خواهي رفت و
هر چه به تو بگويم خواهي گفت. از مردم نترس زيرا من با تو هستم و از تو
محافظت ميکنم».
پس
نظري که خداوند امروز ميدهد مربوط به امروز نيست بلکه اين نظر و اين
خواست از ازل بوده و تا ابد هست. با قضاوتهاي سطحي بشر خيلي بهتر بود که
خداوند يک امپراطور بزرگ براي اعلام پيامهاي خود برميگزيد و بنابراين هيچ
کس هم قدرت مقاومت در برابر او را نداشت و پيام خداوند هم فوراً به همه
ميرسيد و در همه جا عملي ميشد اما چرا خداوند اين کار را نکرد؟ چرا فرعون
را که بر همه چيز تسلط و کنترل داشت انتخاب نکرد و موسي را که مجرمي فراري
محسوب ميشد انتخاب کرد؟ موسايي که به دليل فرار از جنايت، فرار از قتلي
که مرتکب آن شده و بايد در قبال آن کشته ميشد، به سرزمين مديان فرار کرده
بود. اگر فرعون انتخاب ميشد به حساب ما شايد همه چيز در يک روز تمام
ميشد. تازه همه مصريان و بنياسرائيل و ملتهاي ديگر هم نجات پيدا
ميکردند. اما اين قضاوتها از نظر خداوند سطحي و بيهوده است. حتي خود موسي
هم نميتوانست به اين راحتي قبول کند. گفت خدايا من کيستم که پيش فرعون
بروم و بنياسرائيل را از مصر بيرون بياورم؟ و خداوند فرمود: «من با تو
خواهم بود». باز گفت خدايا من هيچ وقت سخنگوي خوبي نبودهام نه قبلاً و نه
حالا که با من حرف زدهاي بلکه لکنت زبان دارم. خداوند فرمود: «من به تو
قدرت بيان ميدهم و هر چيزي را که بايد بگويي به تو ميآموزم».
اين
چندان مهم نيست که جنس ني از چه باشد، يا اين که ني را از مرداب بيرون
ميآورند و با آن فلوت ميسازند. مهم اين است که ني در دست چه کسي باشد؟
اگر او يک استاد فلوت زن باشد با آن ني يا حتي يک ني شکسته ميتواند
زيباترين و خوبترين آهنگها را بنوازد اما اگر فلوت زن نباشد حتي اگر
بهترين ني طلا و جواهرنشان دنيا را هم به او بدهي فرقي نميکند. مهم اين
است که آيا خدا با انسان هست يا نه؟ اگر خداوند با کسي باشد، او هر که باشد
و هرچه باشد، نور و برکت و خوبيها از او زاييده ميشود. او انتشار دهنده
نور است. اما اگر با کسي نباشد، حالا هر کس که ميخواهد باشد، پادشاه يا
زاهد صدساله فرقي نميکند، نوري از او منتشر نخواهد شد. اگر جريان نور
نباشد همه لامپهاي جهان از گرانترين تا ارزانترينها يکي هستند اما اگر
يکي از اين لامپها روشن شود، مهم نيست که برچسبي که بر آن زدهاند چيست،
همين که نور ميدهد، زندگي ميدهد، روشنايي و بينايي ميدهد همين کافيست.
مهمترين چيز اينست که آيا خدا با کسي هست يا نه؟
از
بين ميليونها فرد يک مملکت، بعد از پادشاه کدام فرد است که از همه قويتر
است، از همه توانگرتر است، از همه اختيارات بيشتري دارد؟ معلوم است که کسي
که پادشاه او را برگزيده تا چنين مقامي داشته باشد، کسي که پادشاه بيش از
بقيه از او حمايت ميکند. در اين جهان هم کسي بزرگتر است که خداوند بيشتر
با اوست. کسي بزرگتر و بالاتر است که خداوند خواسته باشد. کسي از رحمت و
محبت خاص خداوند بهرهمند است که خداوند او را انتخاب کرده. او هرکسي
ميتواند باشد و غالبا کسي است که در قضاوتهاي بشري نميگنجد. البته کدام
بشر؟ زيرا بشر امروز قضاوتها و نظراتش با بشر قرنها پيش متفاوت شده است.
اگرچه متکبران و انديشههاي منجمد همچنان مانند قرنها پيش ميانديشند اما
اکثر مردم به نظرات خداوند نزديک شدهاند اگر چه به آن نرسيدهاند. خداوند
ميفرمايد «همانگونه که آبها درياها را پر ميکنند، زماني خواهد رسيد که
درک و شناخت بزرگي خداوند جهان را پر خواهد ساخت». و نيز درباره آخر زمان
خداوند ميفرمايد: «پس از آن روح خود را بر همه مردم (با ايمان و خداخواه)
خواهم ريخت. پسران و دختران شما نبوت خواهند کرد. پيران شما خوابها و
جوانان شما روياها خواهند ديد. در آن روزها من روح خود را بر غلامان و
کنيزان شما نيز خواهم ريخت. علامتهاي عجيب از خون، آتش و ستونهاي دود،
در آسمان و زمين ظاهر خواهم ساخت. اما هر که نام خداوند را بخواند نجات
خواهد يافت».
تدوين و بازنويسي: منصورون
[1]
در روايات آمده است: زمـانـى كـه قـائم (ع) قـيـام كـنـد كـسـانـى كـه
گـمـان مـى شـود ازخـاندان او هستند از صف آن حضرت خارج مى شوند و كسانى كه
به خورشيد و ماه پرست مى مانند به صف او در مى آيند.
[2] وقتيكه خدا ميدهد نميپرسد:پسر كيستي؟ (مثل ترکی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
ایلیا ،ایلیا رام الله ، ایلیا میم ، پیمان فتاحی ،جمعیت ال یاسین، الیاس رام الله ،فتاحی، ال یاسین ،استاد ایلیا ،ضد فرقه ، ایلیا میم رام الله، رام الله