۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

سلاح فيلم و تحريف- به روایت شاگردان استاد پیمان فتاحی


سلاح فيلم و تحريف

يكي از كارهاي عمده ايليا در طول چندين سال، پرستاري از مادرش بود. عمده اين پرستاري را خود او انجام مي‌داد اما از وقتي ازدواج كرد، اين كار را با كمك همسرش انجام مي‌داد.
آن سالها كه اوج بيماري مادرش بود تقريباً مصادف شد با آغاز دوره‌هاي عمومي در تهران. حجم كارها اجازه نمي‌داد كه ايليا دايم در كنار مادرش باشد. گاهي بيماري مادرش شدت مي‌گرفت و چند روزي را تعطيل مي‌كرد كه از او پرستاري كند. خود ايليا هم يكي دو ماهي بود كه بيمار بود و حدود بيست كيلو وزن كم كرده بود تا جايي كه حتي گاهي راه رفتنش با مشكل مواجه مي‌شد. اما با اين وجود مي‌خواست مراقب مادرش باشد چون رابطه عاطفي عميقي با مادرش داشت. از طرفي مادرش بيمار قلبي بود. چند سال قبل هم سكتۀ مغزي كرده بود و هنوز يك سمت بدنش تقريباً فلج بود.
در همان اوج بيماري مادرش، يك روز اتفاق ناگواري افتاد كه البته از نگاه ايليا ناگوار نبود...
با هم به منزل مادرش رفتيم. روز دومي بود كه آنجا بوديم كه زنگ در را زدند و گفتند يك ارسالي پستي داريد. من مي‌خواستم بروم اما ايليا گفت خودم مي‌روم. همسر استاد براي خريد بيرون رفته بود و مي خواست به خانه خودشان هم سري بزند تا يك سري وسايل از آنجا بياورد. خانه خودشان [منزل ايليا و همسر ايشان] چند كوچه بالاتر بود.
ايليا رفت پايين و در را هم نبست. من هم در آشپزخانه بودم. چند دقيقه بعد ديدم صدايي غيرعادي از دم در مي‌آيد. ديدم چند نفر در حالي كه چيزي مثل يك كلاه روي سر ايليا كشيده‌اند او را به داخل آوردند. اين افراد مسلح بودند. نمي‌دانستم چه كنم. نگران مادر ايليا بودم. كوچكترين شوكي مي‌توانست قلب او را از كار بيندازد. پنجره را چك كردم اما راه مناسبي براي خروج پيدا نكردم.
آنها وقتي به داخل در رسيدند، كلاه را از سر ايليا بيرون آوردند و او را در هال نشاندند. بعداً فهميدم كه ايليا از آنها خواسته رعايت حال مادرش را كنند و طوري جلوه دهند كه انگار آشنا هستند. مادر ايليا وقتي ديد او با چند نفر كه چندان هم عادي نيستند، وارد شد، بلند مرا صدا زد كه بيا ببين كي آمده. ديگر راهي نبود. آنها متوجه حضورم شدند. رفتم بيرون و آنها من و ايليا را به اتاق بردند.
مادر ايليا نگران بود. گفتم چيزي نيست اينها از آشنايان هستند. كمي با هم كار داريم. وقتي داخل اتاق رفتيم، يكي از آنها ضربه محكمي به قفسه سينه ام زد و روي بدنم شوك الكتريكي زد كه به حالت نيمه بيهوش روي زمين افتادم. آنها در اتاق را بستند. چند بار هم به ايليا شوك زدند. دستگاه شوك شان خيلي قوي و فلج كننده بود. يكي از آنها دور گردن ايليا طناب مخصوصي انداخت و آن را مي‌كشيد به شكلي كه فكر كردم مي‌خواهند خفه اش كنند. دست و پاي هردو نفر ما را زنجير زدند. چند بار محكم به سينه و گلويم زدند و دچار حالت خفگي شدم. ايليا گفت آرام باشم و حركتي نكنم.
آنها به من گفتند اگر صدايم در بيايد هر سه نفرمان را تكه تكه مي‌كنند. ايليا را هم دائماً تهديد مي‌كردند كه مادرش را مي‌كشند. آدمهايي حرفه‌اي بودند و از حرفهايشان معلوم بود كه با تجهيزات كامل، مدتها خانه را زير نظر داشته اند.
ايليا از آنها حكم خواست تا نشان بدهند. يكي از آنها شوكرش را روي بدن ايليا گذاشت و گفت مجوز ما اين است. چند بار اين كار را تكرار كرد آنقدر كه ايليا تقريباً بي هوش شد.
بعد گفتند ما كار زيادي نداريم. يك سري سوال از تو داريم جوابمان را بده مي‌رويم. سه پايۀ دوربين گذاشتند و دوربين نصب كردند. دوباره قسم خوردند كه مادرت را با همين شوكر زجركش مي‌كنيم و بعد جلوي خودت تكه تكه اش مي‌كنيم و بعد زنت را مي‌آوريم جلوي خودت و با او اين كار را مي‌كنيم. مرا هم تهديد مي‌كردند كه اگر حركتي كنم يا سر و صدا راه بيندازم، ايليا را تكه تكه مي‌كنند. خبر داشتند كه همسر ايليا از خانه بيرون رفته و برمي گردد.
دوربينشان را نصب كردند و يك پوشه به ايليا دادند كه داخلش چند ورق بود. گفتند اين يك سري سوال و جواب است. بخوان و هر چه پرسيديم، همينها را بگو. هر بار كه طبيعي حرف نزني يا سعي كني فيلم برداري را خراب كني مادرت را كتك مي‌زنيم. الان هم كه زنت مي‌رسد هر دو تا را شكنجه مي‌كنيم. چند دقيقه فرصت دادند تا او متن را بخواند. چند روزي بود كه ايليا اصلاح نكرده بود. ته ريش و سبيل داشت. يك ماشين ريش تراش به او دادند تا ريشش را بزند اما گفتند سبيلش را بگذارد. در همين فاصله به جستجوي دقيق خانه پرداختند و خيلي از چيزهايي كه به هر نحوي مربوط به ايليا يا همسرش مي‌شد را جمع كردند و بعد با خود بردند. حتي نامه‌هاي خصوصي و عكس‌هاي همسر و مادر ايليا را هم جمع كردند. هر دستخط يا فيلم يا كاستي هم كه از ايليا بود جمع كردند. مادر ايليا كم كم داشت متوجه وضعيت غيرعادي خانه مي‌شد. پرسيد چه خبر است؟ به آنها التماس كردم كه بگذارند بروم پيش او و كمي آرامش كنم. ضربه‌هاي محكمي به گلويم زدند و گفتند فقط حالي اش كن كه سر و صدا نكند. موقتاً رفتم پيش مادر ايليا و يكي از آنها هم با من آمد و چند جمله‌اي هم با مادر ايليا حرف زد كه مثلاً رفع خطر و شبهه كند. بعد با حالتي زمزمه وار با كسي كه به نظر مي‌آمد مسئولشان باشد اما در واقع نبود، عربي حرف مي‌زد ولي معلوم بود كه تقليد مي‌كند چون لهجه اش كاملاً فارسي بود و مي‌خواستند رد گم كنند. آن مسئول ظاهري هم يكي دو بار به حكومت فحاشي كرد.
نگران بودم كه آنها دارند با ايليا چه مي‌كنند. چند دقيقه‌اي گذشت كه يكي از آنها از اتاق بيرون آمد و مرا به اتاق بردند. بعد از يك سري توهين و تهديد به من گفتند چيزهايي جلوي دوربين بگويم. من هم قبول نكردم. ايليا گفت كه به حرفشان گوش كن. انگار ايليا از كار آنها ناراضي نبود يا مثلاً انتظار اين اتفاق را داشت. هيچ مقاومتي نمي‌كرد. آنها هم تعجب كرده بودند. من چندين بار مبارزه‌هاي ايليا را ديده بودم. چند سال قبل يكبار حدوداً سيزده چهارده نفر كه همه هم چاقو و قمه داشتند به دليل دخالتي كه ايليا در كار آنها كرد به او هجوم بردند. او به ما گفت درگير نشويد اما همۀ آنها را خلع سلاح و نقش بر زمين كرد. همۀ بچه‌ها از قدرت بدني خارق العادۀ او خبر داشتند و من با چيزهايي كه از او ديده بودم مطمئن بودم كه اگر بخواهد اينها را خلع سلاح مي‌كند و در هم مي‌كوبد. اما اصلاً واكنشي نداشت. فقط از آنها درخواست كرد كه مادرش را اذيت نكنند و نگذارند مطلع شود. يكي از آنها اسلحه اش را روي سرم گذاشت و تهديدم كرد. قسم خورد كه ماشه را مي‌كشد.
آنها فيلمشان را گرفتند. دو بار دوربين‌ها و ميكروفن و صفحۀ پشت را عوض كردند. بعد از پايان فيلم برداري متن‌هايي تايپي دادند كه از روي آنها بنويسد. مطالب در ورق‌هاي مختلفي بود. در دفترچه، دفتر، ورق‌هايي كه احتمالاً سربرگ داشت. ولي آنها قسمت بالا را تا زده بودند.
هر چه مي‌خواستند از خانه برداشتند و در آخر هم تعداد زيادي برگه‌هاي مختلف (به اندازه‌هاي مختلف) جلوي ايليا گذاشتند و گفتند انگشت بزن و امضا كن. ايليا هم در حالي كه من متعجب بودم، هر چه گفتند انجام داد و آنها خانه را ترك كردند.
ايليا فوراً به سراغ مادرش رفت. من خودم هم خيلي مضطرب و پريشان بودم. به ايليا پيشنهاد دادم آنها را دنبال كنيم و به جايي براي تعقيبشان زنگ بزنيم. اما ايليا گفت نيازي نيست. انگار اتفاقي كه افتاده بود مورد انتظار يا حتي از جهتي باعث خوشحالي اش بود. نظر او اين بود كه راههاي مختلفي براي واكنش در آن شرايط وجود داشت اما با نگاهي پيرامون موضوع و ديدن دورترها، در نهايت بهترين انتخاب همين بوده است.
از زماني كه دوره‌هاي عمومي تعاليم شروع شده بود ما تهديدهاي زيادي دريافت كرده بوديم و بخصوص ايليا منتظر چنين اتفاقاتي اما نه عيناً به اين شكل، بود و تدابير و راههايي را براي برخورد بنيادي با مسئلۀ تحريف و اجبار در نظر گرفته بود...
به نظر من اين اتفاق خيلي بدي بود اما ايليا مي‌گفت از كاري كه كرده راضي است. مي‌گفت مي‌داند كه اين اتفاق به گرفتاري‌هاي بزرگ بعدي براي آنها و در نهايت به نابودي اين انديشه و بينش [تحريف] منجر خواهد شد. يكي از برنامه‌هايي كه از گذشته در ذهن داشت برخورد ريشه‌اي با موضوع تحريف بود و نظرش اين بود كه اين مي‌تواند آغاز قدرتمندي براي شروع آن داستان باشد.[1]
چند دقيقه بعد از رفتن آنها همسر ايليا رسيد. رنگش پريده بود. گفت دزد به خانه زده. وقتي به خانه رفتيم ديديم همه چيز را بهم ريخته اند. وسايل خانه و پول و طلا را كه عموماً متعلق به همسر ايليا بود برده بودند اما وقتي به سراغ فيلم ها، نوشته‌ها و آلبوم عكس و بقيه رفتيم ديديم كه هدف اصلي همانها بوده و همه را برده اند. به احتمال زياد هر دو اتفاق همزمان يا نزديك به هم افتاده بود. دوستان به مراكز مختلف شكايت كردند.
مأموران تجسس آمدند و موضوع را بررسي كردند. آنها مي‌گفتند كه معلوم است اينها كار چه كساني است اما توضيحي در اين باره نمي‌دادند و گفتند بيهوده دنبال آنها نباشيد. از همسايه‌ها هم كساني بودند كه آن افراد را ديده بودند. اينها هم به ادارۀ آگاهي رفتند و در آنجا تعدادي عكس به آنها نشان داده شد اما تصوير كساني كه آنها ديده بودند در آن عكس‌ها موجود نبود. مي‌گفتند شباهت ظاهري به دزد‌ها و قاتل‌ها نداشته اند. همان روزها بود كه يك شب به داخل پاركينگ خانه ايليا آمده بودند و پاكتهاي نامۀ عده اي از دوستان ال ياسين را كه ارسال شده بود و ايليا مي‌بايست آنها را مي‌خواند به همراه كيفي كه در ماشين بود، سرقت كردند. براي اينها هم پليس‌ها آمدند و تشكيل پرونده دادند اما نتيجه‌اي نداشت. مدتي بعد تهديدي را دريافت كرديم از اينكه مجموعه‌اي مونتاژ شده برعليه ايليا درست شده و گوينده مي‌گفت اين فيلم‌ها و نوارها هزار بار از آن شوك‌هايي كه خورديد هم قوي‌تر است.
آنها گاه به گاه با ايليا تماس مي‌گرفتند و مي‌گفتند مثلاً جلسات را قطع كن اما ما قطع نمي‌كرديم يا پولهايي در حد چند ميليارد تومان مي‌خواستند كه باز هم توجهي نمي‌كرديم. ما منتظر بوديم كه آنها مونتاژها و تحريف‌هاي خود را بيرون بدهند تا تدابيري كه اتخاذ شده بود، فعال شوند اما آنها در سطح عمومي اينكار را نكردند. فقط يك بار نمونه‌اي را براي خود ايليا فرستادند. فكر كنم اين نمونه را سال 1379 فرستادند...

«براي دروغ‏هايي كه دشمن درباره تو مي‏گويد و مي‏سازد اهميتي قائل نشو اما پاسخ مناسب و به هنگام را فراموش نكن و مترصد باش تا در فرصت مناسب دروغ‏ها و دروغگويي او را فاش كني و او را از كار بيندازي.»                 ايليا «ميم»
بعد از همين مسئله بود كه در بيانيه‌هايي كه در همان سالها و سالهاي بعد تكرار شد يكي از بندها اطلاع رساني و آگاه سازي در بارۀ وجود اين مجموعۀ تحريفي و مونتاژهاي حرفه‌اي بود[2]. شايد يكي از دلايلي كه آنها اقدام نكردند، آگاه سازي عمومي بود.
مدتي قبل از آن اتفاقات، همراه با ايليا شخصي را ملاقات كرديم كه مي‌گفتند قدرت زيادي در نهادها و ادارات مختلف دارد. موضوع صحبت ايليا با او اين بود كه اگر كسي بيايد و اشتباهات ما را بگويد ما مي‌پذيريم و اصلاح مي‌كنيم. او اعتقاد داشت كه كتاب تعاليم انحرافي و جريان ساز است. پاسخ ايليا اين بود اگر انحرافات آن را نشان بدهيد يا اصلاح مي‌كنيم يا كتاب را از بين مي‌بريم. گفت مسائل شما ريشه‌اي است و با اين چيزها درست نمي‌شود و لحن تهديد به خود گرفت. بعداً هم در جاي ديگري ملاقات مشابهي رخ داد...
چند سال بعد از موضوع قتل‌هاي زنجيره اي، تصويري را در يكي از روزنامه‌ها ديدم كه مي‌گفتند تصوير سعيد امامي است. اين تصوير شباهت زيادي با آن شخص داشت.
لینک‌های مرتبط:
اداره ادیان وزارت اطلاعات به دگر اندیشان می گوید: عرفان های کاذب عرفان های جدید تاریخچه مسلک های عرفانی  جریانهای معنویت گرای نوپدید ,اداره ادیان وزارت اطلاعات به دگر اندیشان می گوید: عرفان های نوظهور فرقه های ضاله عرفان های نوپدید نحله های نوظهور ,برچسب دروغین بنیانگذار فرقه به استاد پیمان فتاحی ,برچسب دروغین بنیانگذار فرقه به استاد فتاح ,برچسب دروغین بنیانگذار فرقه به ایلیام پیمان فتاحی ,برچسب دروغین بنیانگذار فرقه به ایلیا رام الله ,بررسی و آشنایی ,آسیب شناسی عرفان های نوظهور ,اسیب شناسی معنویت های نوپدید ,اسیب شناسی عرفانهای کاذب ,آشنایی و نقد و بررسی جریان های نوپدید دینی ,آشنایی و نقد و بررسی جریان های شبه معنوی نوپدید دینی ,برچسب دروغین مدعیان دروغین به اساتید معنوی چون سای بابا ایلیا رام الله پیمان فتاحی اوشو ,برچسب دروغین مدعی دروغین به اساتید معنوی چون سای بابا ایلیا رام الله پیمان فتاحی اوشو ,اتهام دروغین ترویج عقاید انحرافی به شاگردان ایلیا رام الله پیمان فتاحی ,فرقه شناسی ,آشنایی و نقد و بررسی جریان های  نوپدیدشبه معنوی 


[1]آيا از مكر خدا خود را ايمن دانستند [با آنكه] جز مردم زيانكار [كسى] خود را از مكر خدا ايمن نمى‏داند(أعراف99)
[2] «عده قليل و معلوم الحالي با مقاصدي پليد و شوم، اقدام به جعل و مونتاژ برخي از نوارهاي صوتي و تصويري، و عكسهاي استاد نموده‏اند و از اين طريق در جهت تأييد خود در نزد شاگردان استاد استفاده كرده و مسير كينه‏ورزي و سودجويي خويش را دنبال مي‏كنند. از خداوند مي‏خواهيم كه همه ما را به مسير خودش هدايت فرمايد و ترس از خود را، كه ايمني‏بخش است، به ما بياموزد.» (از بيانيه شماره دو، منتشر شده توسط دفتر روابط عمومي استاد ايليا «ميم»، ارديبهشت ماه 1378)

هفت فرض- حقیقت یگانه- منصورون؛ فرزندان استاد ایلیا رام الله


حقيقت يگانه و فرض هاي هفتگانه

بعد از شايعات و دروغ سازي ها و جعلياتي كه ادارۀ اديان بطور مستقيم و ازطريق واسطه ها و نفوذي هاي خود در بارۀ استاد منتشر كرد تصميم گرفتم اين شايعات را در كنار واقعيات و تجربيات چند ساله ام تجزيه و تحليل كنم تا بدانم استاد كيست و ارتباط من با او چيست ؟‌
از فرض اول شروع مي كنم كه با همۀ زندگي ام مي توانم از آن دفاع كنم . يعني ازچيزي كه حقيقتش مي دانم تا آنچه با هزار دليل مي دانم دروغ و جعل واقعيت است.

  فرض اول :‌ او يك روح بزرگ است . يك پادشاه است . البته منظور من از پادشاه يك شاه به معناي مرسوم آن نيست .يعني فردي كه در اين دنيا كاخ دارد ، تاج دارد و غيره . بلكه منظورم از پادشاه آسماني ، يك روح بزرگ است . روحي از خداوند همانطور كه خداوند وعده داده است هر كس را كه بخواهد از روح خود برخوردار مي كند و اين وعده در همۀ‌ كتب مقدس وجود دارد . من استاد را فردي بسيار خارق العاده و استثنايي مي دانم كه با وجود آنكه خودش در اين باره ادعايي ندارد و مدام مي گويد «‌ من بنده و خدمتگزار خدا هستم و انساني مثل بقيه هستم » اما هزاران تجربه ، نشانه ، اتفاق ، رويا و دريافت كه در اين سالها توسط اين همه انسان گزارش شده است با قدرت تمام و با استحكام كامل ثابت مي كند كه او يك روح بزرگ است . آيا اگر همۀ‌ جن و انس جمع شوند مي توانند اين همه نشانه ها ،روياها و اتفاقات را تا اين حد دقيق و به هم وابسته بوجود بياورند.
من دهها گزارش منتشر نشده در باره استاد خوانده ام و از شاهدان شنيده ام ، چون كار من همين است .  بارها گزارشات مستند را ارزيابي كرده ام و هر گونه شك و ترديدي را رديابي كرده ام و بعنوان يك وظيفۀ كاري ، به دنبال حقيقت موضوع بوده ام . اگر همۀ چيزهايي كه من ديده ام و شنيده ام ، شايد اگر خيلي ها مي دانستند مي گفتند كه استاد خداست اما خود ايشان بارها و بارها اين گونه تصورات را در من و دوستان ديگر خرد كرده اند . من او را يك پادشاه آسماني مي دانم . فردي كه از قدرت و شعور خدايي و از نيروهاي آسماني برخوردار است . كسي كه امروز هم واجد همين توانايي هاست و البته تا امروز خودش چنين موضوعي را اعلام نكرده است بلكه بارها گفته است اگر قرار باشد من بت شوم خودم را هر طور كه شده مي شكنم و محكوم مي كنم .
همۀ ما، كساني كه استاد  را مي شناسيم مي توانيم دهها دليل و نشانه را ذكر كنيم كه اثبات مي كند اومانند معدني از جواهرات است و آخرين نشانۀ ما اين است كه او كماكان زنده است و واجد همۀ آن شعورها و توانايي ها . و اين گوي و اين ميدان ، اگر كسي شبيه به اوست يا شبيه او مي تواند يا مي داند ، به ميدان بيايد تا ما او را روح بزرگ بناميم . اما مطمئناً اگر در همۀ اين سالها چنين كسي بود بايد نشاني از او پديدار مي شد ، كه نشد . آنچه براي من و بسياري از شاگردان استاد مسلم است اين است كه او بزرگترين معلم عصر ما در علوم باطني است و ما براي جزء به جزء اين حرفها خروارها دليل و نشانه و سند و تجربه داريم . بر خلاف بعضي از دوستان افراطي كه استاد را خداوند مجسم مي دانند من چنين اعتقادي ندارم بلكه او را انساني بزرگ و يكي از استثنائات مي دانم . انساني كه مثل همۀ ما محدوديت ها و ويژگي هاي انساني را دارد اما در موارد بسياري نشان داده است كه مي تواند فراتر از اين محدوديت ها حركت كند و آنها را در هم بشكند .من بر خلاف اين دوستان استاد را خدا نمي دانم چون بارها و بارها جنبه هاي انساني او را ديده و تجربه كرده ام . از طرفي خود استاد صريحاً و مؤكداً چنين چيزهايي را در بارۀ خود رد كرده اند و تأكيد ايشان در همۀ‌ اين سالها اين بوده كه من تسليم و خدمتگزار خداوند هستم . من استاد را حلول خداوند در جسم انساني نمي دانم . اين را خود ايشان هم رد كرده اند اما با صدها نشانه و تجربه مطلقاً مطمئنم و بلكه آنرا زندگي و تجربه كرده ام كه او حامل روح خدا و برخوردار از روح خداست .

فرض دوم: اين است كه استاد حلول خداوند در جسم انساني و تجسم كامل خداست .بعضي از دوستداران استاد چنين عقيده اي در بارۀ او دارند اما همانطور كه در بيان فرض اول گفتم ، اين موضوع بارها و بارها از جانب خود استاد رد شده است . از طرفي براي ما مسلم است كه استاد هم يك انسان است با همان محدوديت ها ،ويژگي ها و مسائل زندگي انساني  مي خورد ، مي خوابد ، مي خندد ، گريه مي كند، دعا مي كند ، گناه كرده است . تجربه هاي قبلي معمولي و عادي داشته است . با احترامي كه براي اين دوستان قائل هستم اما يافتۀ آنها را درست نمي دانم زيرا برحسب نشانه ها و تجربه ها نيست . ما كارهاي بزرگي از استاد ديده ايم كه مطمئن هستيم جهان امروز ظرفيت شنيدن بسياري از آنها را ندارد . طوري كه اگر تحت فشار قرار بگيريم مي دانيم بايد تقيّه كنيم و حتي بنابر نظر استاد انكار كنيم اما همان شعور خارق العاده و قدرت عظيمي كه در دعا و كلام ايشان است نمي تواند دليلي باشد بر قدوسيت و الوهيت ايشان . ضمن اينكه خود استاد بارها گفته اند كه من قديس نيستم و آواتار نيستم. ايشان خودش گفته است كه بارها گناه كرده است  . مذهب را چندان رعايت نكرده و هكذا . چطور چنين فردي مي تواند قدوس باشد . د ر زماني كه اصلاً بحثي از انكار در ميان نبوده و اين موضوع براي آينده مطرح شده است ، خود استاد چنين فرضياتي را صريحاً رد كرده اند . آيا همين دليل كفايت نمي كند كه اين فرض درست نيست . اگرعاقلانه و منطقي به موضوع نگاه كنيم با وجود همۀ بزرگي استاد ، مي توانيم دهها دليل در رد اين فرض مطرح كنيم كه استاد حلول خدا در جسم انسان است . اگر اينطور است چرا سن استاد تغيير مي كند ،چرا غذا مي خورد ، چرا وزن او پايين و بالا مي رود ، چرا همسر و فرزند دارد ، چرا گريه مي كند و مي خندد ،چرا بارها توبه و استغفار كرده ، چرا دعا مي كند ، چرا سجده و تعظيم مي كند، و دهها چراي ديگر . اساساً بنياد تعليمات استاد لااله الاالله است و آن تسليم به  خداست . بنابراين خودِ اين فرض در برابر همۀ‌ تعليمات استاد قرار دارد و متناقض با همۀ تعليمات اوست . اين همان اعتقاد خطرناكي است كه استاد بارها گفت كه اگر اين انديشه شكل بگيرد به هرروشي دست خواهد زد تا خود را محكوم كند . من نمي توانم بپذيرم كه استاد واجد كن فيكون است و هر چه بگويد فوراً اتفاق مي افتد .بلكه معتقدم كه دعاهاي استاد مستجاب مي شود و صدها بار چنين چيزي را ديده ام . معتقدم پيش بيني او از آينده بسياربسياردقيق است و همين باعث آن گمان مي شود كه كلام او كن فيكون است  يعني چيزي كه مخصوص خداست . اين حرف برخلاف قرآن است . يعني چيزي كه استاد در همۀ اين سالها تأكيد كردند هر چه با آن موافق نبود بدانيد انحراف است . در قرآن و كتابهاي ديگر ما به تكرار با اين آيات برخورد مي كنيم كه خداوند روح خود را به « هر كس»‌ كه بخواهد مي دهد( دقت كنيد به هر كس كه بخواهد نه هر كس كه ما فكر مي كنيم مي دهد) .خداوند نور خود را به هر كس كه بخواهد مي دهد . خداوند هر كس (هر كس) را كه بخواهد از رحمت خود برخوردار  مي كند . خداوند به هر كس كه بخواهد فيض خود را مي بخشد .نمونه هاي متعددي را مي توان در سطوح مختلف در همين زمان يا در طول تاريخ برشمرد كه داراي چنين امكاني بوده اند اما در قرآن يا كتب مقدس ديگر ما كسي را نداريم كه تجسم كامل خدا يا آواتار باشد . از طرفي ما در قرآن مقولۀ‌ پيامبر يا امام هم داريم اما همين مفهوم را هم استاد در بارۀ‌ خود بارها به صراحت رد كرده است . 

فرض سوم : اين است كه استاد يك متفكر بزرگ و يك معلم بزرگ تفكر است .ما بارها توان خارق العاده و حيرت آور تفكر استاد را ديده ايم و مي دانيم او روش هاي بديعي را درحوزۀ دانش تفكر ابداع كرده است . انواع روش هاي تفكر توسط خود استاد طراحي و عرضه شده است . در پاسخگويي به سوالات جوابهاي بسيار هوشمندانه و خردمندانۀ او را شنيده ايم . گاهي ورود او را كه بيشتر مانند ناخنك زدن بوده به بعضي از مناظره ها ديده ايم . اكثر ما ديده ايم كه او چطور از زاويه هاي مختلف و بديع به موضوعات نگاه مي كند و از بالا مسائل را مي بيند .تأكيد چند سالۀ‌ او مبني بر يادگيري تفكر و سوال سازي را در خاطر داريم اما اين دلايل ، به نظر من باعث نمي شود كه استاد را در اين وجه از شخصيت اش محدود و متوقف كنيم . اينكه استاد فقط يك متفكر بزرگ است قسمتي از واقعيت است اما هزاران نشانه و تجربه ديگر كه ارتباط با يك متفكر ندارد را چطور بايد توجيه كنيم . وقتي به آثار مكتوب استاد نگاه مي كنيم يا وقتي او را در كنار بزرگترين متفكران جهان و تاريخ – افرادي نظير افلاطون ، ارسطو و داوينچي – قرار مي دهيم و زندگي آنها و تفكرات و محصولات آن را با هم مقايسه مي كنيم مي بينيم كه او يكي از بزرگترين متفكران محسوب مي شود اما هزاران رويايي كه افراد در بارۀ استاد ديده اند، صدها گزارش كه در بارۀ‌ توان خارق العادۀ‌ او هست و تجاربي كه اكثر ما از آن خبر داريم و بعضي از ما خود ازشاهدان و تجربه كنندگان بوده ايم ، را بايد چكار كنيم . اگر استاد يك متفكر بزرگ است پس چگونه در حوزۀ معنويت تا اين حد اثر گذار است ؟ اگر استاد صرفاً يك متفكر بزرگ است، توانايي بي نظير و احاطۀ‌ فوق العاده او در علوم باطني را چه بايد ناميد ؟‌

فرض چهارم :يك انسان بسيار عادي مثل همه كه هيچ فرقي هم با بقيه ندارد.
اين فرض خيلي جاي بررسي ندارد چون در همۀ اين سالها ما چيزهايي از استاد ديده ، شنيده و تجربه كرده ايم و اثراتي از او بجاي مانده كه تاكنون و هرگز از هيچ انسان عادي بوجود نيامده .من قبول دارم كه استاد يك انسان است اما اگر دچار فراموشي كامل هم بشوم نمي توانم قبول كنم او يك انسان عادي مثل همه است چون به محض اينكه با او برخورد كنم همان لحظات اوليه كافيست تا بدانم كه اين نمي تواند درست باشد . بنابراين اگر همه چيز را هم فراموش كنيم يا خود استاد انكار كند باز هم با اولين برخورد و تجربه اين نتيجه حاصل مي شود. بله، استاد يك انسان طبيعي است كه طبيعت حقيقي او كه همانا روح الهي است بروز كرده است.

فرض پنجم :‌ بسياري از دشمنان گفته اند استاد شيطان است . آنها هيچ كدام از واقعيت هاي زندگي استاد و هيچ كدام از هزاران محصول و تجربه و دريافت اين همه انسان را انكار نمي كنند بلكه فقط جهت آن را تغيير مي دهند . از نظر آنها استاد خود شيطان است كه بصورت انسان درآمده است . آنها قدرت هاي خارق العادۀ‌ استاد را ديده اند ، تخليه هاي روحي و خروج روح ها را ديده اند ، قدرت شفاگري عظيم استاد را ديده اند ،توانايي بي نظير او را در پاسخگويي به سوالات و احاطۀ حيرت انگيز او را در علوم باطني و روش هاي تفكر بارها و بارها ديده اند اما مي گويند قدرت او قدرت شيطان است و فقط شيطان مي تواند چنين كارهايي بكند . آنها قدرت استاد را در جذب مردم و جوانان مخصوصاً جذابيت فوق العادۀ او را در جذب و برقراري ارتباط با اقشار غيرمذهبي و خداگريز را قبول دارند و ديده اند كه او چگونه و با چه قدرتي مردم را  با خدا پيوند مي دهد . اما همۀ اين جذابيت ها را ، جذابيت شيطان مي دانند . آنها مي گويند  درست است كه استاد مردم را به خدا برمي گرداند اما آنها را از شريعت خدا و از مذهب محروم مي كند بنابراين معنويت بدون شريعت را آموزش مي دهد و اين خودش يكي از روش هاي شيطاني است . اين عده مي گويند شياطين و جنيان و ارواح شيطاني بسياري در ركاب استاد هستند كه شرايط را براي او آماده مي كنند و با او در كارها همكاري دارند. از نظر اين هويت شيطان پندار ، حتي آموزش كلام خدا توسط استاد، حتي توصيه هاي اخلاقي عالي او به پيروان و حتي دروغ نگفتن و تأكيد بر راستي و درستي همه حقه هاي شيطاني هستند . اينها مي گويند چون استاد خودِ شيطان است پس مي تواند موقتاً و بعنوان يك حقه ، روح هاي شيطاني را از مردم براند به همين دليل افرادي كه او را مي بينند بعداً از تجربه هاي معنوي و حالت زندۀ‌ معنوي حرف مي زنند .
تحليل هاي كوبنده و قدرتمند زيادي بر اين فرض و ديگر فرض هاي مشابه وارد است . اگر اينطور است پس اين همه انسانهاي بزرگي هم كه در تاريخ اين كارها را كرده اند و عين محصولات و رفتارهاي استاد را داشته اند را هم بايد شيطان فرض كنيم . اين چطور شيطاني است كه نتيجۀ‌ هر برخورد با او، نتيجۀ اين همه ديدارها و ملاقاتهايش ، نتيجۀ تعليماتش فقط يك چيز است :‌ نزديك شدن به خدا . اين چطور شيطاني است كه همۀ تعليم او لااله الاالله است . در حالي كه مي دانيم همۀ تعليم شيطان چيزي غير از نقض توحيد نيست .اين چطور شيطاني است كه پيوسته و عملاً ما را به دانايي و نور آگاهي دعوت كرده ،چون شيطان فقط در حوزۀ‌جهل است كه مي تواند باقي بماند. اين چطور شيطاني است كه اين همه انسان را به خدا و كلام خدا پيوند زده ... از طرفي اينگونه تهمتها هميشه و در طول تاريخ به انسانهاي بزرگ وارد شده است . مسيح در بين اكثر همشهريان خود بويژه در بين علماء و بزرگان يهود به شيطان و روح شيطاني معروف بود . در كنار مسيح ، بزرگان بسياري را مي توان نام برد كه با همين اتهام و برچسب روبرو بوده اند.
پاسخ من به اين دشمنان اين است :‌ اگر شيطان اين است كه من مي شناسم و تجربه كرده ام ، اگر شيطان اين است كه مرا به تجربۀ حضور خدا برده است ، اگر شيطان اين است كه مرا مشتاق و جوياي خداوند كرده و خدا را به زندگي ام وارد كرده است ، اگر شيطان اين است كه من همۀ نور و روشنايي زندگي ام را به واسطۀ‌ او تجربه كرده ام پس هزاران سلام و درود بر اين فرد و همۀ زندگي ام فداي او .
فرض ششم : اين فرض را مي توان جنون آميزترين و نامعقول ترين فرض ممكن دانست . تا دهۀ شصت روش مشترك دستگاههاي اطلاعاتي در اكثر كشورها براي برخورد با معلمين معنوي ، فقط يك چيز بود :‌ترور شخصيت و تخريب چهره . محور اين ترور و تخريب اين بود كه دستگاههاي اطلاعاتي با هر روش ممكن از طريق شايعه سازي ،مدرك سازي ،مونتاژ فيلم و جعل اسناد تلاش مي كردندكه با معلمين بزرگ معنوي اين كار را بكنند تا از ديدگاه خودشان ضريب امنيتي جامعه را بالا ببرند. اتهاماتي مانند فساد اخلاقي ، كلاهبرداري ، سوء استفاده ، سوء نيت ، جاسوسي ،طراحي توطئه و غيره ازعناصراصلي اين روش تخريب بود . تقريباً همۀ اساتيد بزرگ يا هر فرد مشابه ديگري كه كمي در سطح جامعه مي توانست موثر باشد ،تحت اين پروژۀ اطلاعاتي (تخريب شخصيت و ترور رواني ) قرار مي گرفت . اشو راجنيش ،كريشنا مورتي ، ساتيا ساي بابا ، دالايي لاما ، ماهاريشي و بسياري از اساتيد و بزرگان ديگر تقريباً در اكثر سالهاي زندگي خود با امواج گستردۀ اين اتهامات روبرو بوده اند . اشو به اتهام فساد اخلاقي و انواعي از اتهامات مالي و اخلاقي و سياسي اخراج شد . صدها شايعه در بارۀ ساتيا ساي بابا به عنوان شعبده باز ، كلاهبردار ، شياد و همجنس باز طراحي و در سطحي گسترده در هند ، آمريكا و ديگر كشورها پخش شد . در بارۀ مجموعۀ اتهاماتي كه به هر يك از اين افراد وارد شده است و براي هر يك از اين افراد مي توان كتابي قطور نگاشت . در يكي از آمارهاي اطلاعاتي ارائه شده در ايالات متحدۀ آمده است كه فقط تا سال 1987 شانزده فيلم تخريبي (با تكيه بر مونتاژ و صحنه سازي ) در بارۀ‌ بعضي از معلمان معروف هندي در آمريكا ، توسط موسسات وابسته به دستگاههاي اطلاعاتي آمريكا ساخته و در سطح پيروان عرضه شده است . بيشترين فيلم ها به ترتيب در بارۀ‌ اشو راجنيش ،ساتيا ساي بابا ، ماهاريشي و كريشنا مورتي است . همچنين دولت چين طرح مشابهي را در بارۀ دالايي لاما و بعضي از لاماهاي معروف تبتي اجرا كرده است .
البته سالهاست كه از اين گونه پروژه هاي تخريبي خبر جديدي منتشر نشده است چون در واكنش به اين طرح پيروان اين معلمان بزرگ نيز دست به كار شدند و مونتاژهاي جديدي در بارۀ شخصيتهاي اصلي و كليدي جبهۀ‌ مهاجم توليد شد . اين مونتاژهاي متقابل صرفاً به فيلم محدود نمي شد بلكه تحريف سخنان و تحريف واقعيات مربوطه هم در برنامۀ كار قرار گرفت . با بوجود آمدن روش هاي پيشرفتۀ كامپيوتري (مانند فتوشاپ و غيره ) و دسترسي عامۀ مردم به اين روش ها ،عقب نشيني تقريباً همزمان در اين زمينه ، از طرف اكثر دستگاههاي اطلاعاتي صورت گرفت و پروژۀ‌ مونتاژ و تخريب شخصيتي مستقيم متوقف شد . واكنش متقابل پيروان مي توانست با همۀ شخصيتهاي كليدي نيروي مقابل همان كاري را بكند كه آنها با معلمان محبوب ايشان انجام داده بودند .
بعد از اين آگاهي عمومي ، حمله هاي  تخريبي و ترورهاي شخصيتي شكلهاي پيچيده تر و جديدتري بخود گرفت .روش هايي مانند ترديد زايي ،ايجاد سوالات مخرب ،ابهام سازي و ديگر روش هاي جنگ هاي تبليغي و جنگ رواني .
اما در بارۀ‌ استاد چه گذشت . دشمنان استاد ، در زماني كه استاد در اسارت و زندان بود ،سعي كردند از طريق روش هاي مختلف تخريب شخصيت ، نسبتهايي مانند ديوانگي ، اختلال رواني ،‌كلاهبرداري ،دروغ گويي و سوء استفاده را به استاد وارد كنند . و ما بلافاصله به قرآن مراجعه كرديم و ديديم به همۀ بزرگان تاريخ و با همۀ‌ منتخبان خداوند چنين رفتاري صورت گرفته است . قرآن پر است از اين مثال ها ، از اتهاماتي كه به منتخبان خداوند وارد شده است :  اتهام ديوانگي ، دروغگويي ، ساحري ، قدرت طلبي و غيره . به وقايع همين عصر را نگاه كرديم و ديديم دستگاههاي اطلاعاتي با اكثر بزرگان معنوي همين كار را كرده اند. به سالهاي گذشتۀ ايران نظر انداختيم ، ديديم با بسياري از شخصيتهاي اثرگذار همين طور رفتار شده است . و به بزرگان باطني گذشته ، به منصور حلاج، به محي الدين ابن عربي (خاتم العارفين) ،به شمس تبريزي ، به مولانا ، به حافظ و بسياري از بزرگان نگاه كرديم ،ديديم براي آنها هم عيناً همين اتفاقات افتاده است . اين برچسب و اين فرض بقدري متناقض و كج و معوج است مثل اينكه بگوييم چيزي به نام دريا وجود ندارد . دريا فقط يك سراب است كه در يك صحرا براي بيننده رخ مي دهد . بله ممكن است در بيابان با پديدۀ سراب روبرو شويم اما اگر هزاران نفر در اين دريا شنا كردند و شنا ياد گرفتند ، اگر هزاران نفر از اين دريا و در اين دريا صيد ماهي و مرواريد را آموختند ، اگر هزاران تجربه از اين دريا داشتيم ، اگر هر كدام از ما در خانه هايمان منبعي بزرگ از اين آب شفابخش دريا داشتيم ، آيا آنوقت هم مي شود گفت كه اين دريا فقط يك سراب است و همه چيز دروغ است . آيا دراين عصر و اين زمان مي توان حتي يك كودك چهارساله را هم با اين فرض متناقض و بسيار معيوب قانع كرد . فرض مي كنيم آن دريايي كه اين همه سال تجربه اش كرديم ، فقط سراب بود ، در بارۀ‌ اين ماهي هايي كه گرفته ايم ، در بارۀ‌ اين مرواريد ها ، در بارۀ آن همه تجربۀ‌ مستقيم ، در بارۀ‌ آنهمه تجربۀ‌ شهودي ، در بارۀ‌ آن بارانهاي رحمت كه هنوز از آن خيس هستيم ، در بارۀ‌ اينها چه مي توانيم بگوييم ؟
ما در برابر كوهي بسيار بزرگ و نوراني قرار گرفتيم و حالا چند نفري كه در بين مردم ايران و جهان مشهور به دروغگويي ، حقه بازي و جعل و تزوير هستند آمده اند و مي گويند اين كوه بزرگي كه مي گوييد هيچ نوري ندارد . در قدم دوم مي گويند اصلاً اين كوه بزرگ نيست بلكه يك كوه معمولي است . بعد مي گويند اصلاً اين كوه نيست بلكه يك دره و سياه چال است . آيا در عصر ما دروغي بزرگتر از اين ممكن است مطرح شده باشد ؟‌
به نظر مي رسد كه هنوز هم ژن هاي عمروعاص ( حقه بازترين عرب در زمان علي (ع) و مشاور معاويه) ، گوبلز (دروغگوترين شخصيت سياسي و اجتماعي تاريخ) و سعيدالصحاف( معروف به گوبلز دوم) فعالند و نوادگان و فرزندان خلف آنها هنوز زنده اند و مانند غده هاي سرطاني ، خود را در پيكر اجتماع پنهان كرده اند . افشاگري در بارۀ‌ دروغ سازان و در بارۀ گوبلزي ها و عمروعاص زادگان اولين دفاعي است كه مي توانيم از حقيقت داشته باشيم . اين اولين قدم مبارز حق در زمان حالاست.

فرض هفتم : توهم توطئه . يك نظريۀ‌ ديگر در بارۀ‌ استاد از جانب يكي از نهادها مطرح شده است . آنها توانمندي ها و ويژگي هاي استثنايي استاد را قبول دارند و آنها هم او را فردي خارق العاده و كم نظير ارزيابي كرده اند . طبق تحليل آنها استاد يك متفكر تمام عيار است و واقعاً اين تحليل اعتراف دارد كه نمي شود كارهاي بزرگ او را انكار كرد . اما آنها اين اتفاقات مختلف را از منظري بسيار بدبينانه و امنيتي نگاه مي كنند . براساس اين فرض استاد يك فرد استثنايي و بسيار توانا و فوق العاده هوشمند و متفكر است كه بعنوان يك ليدر مخفي آمريكا و غرب در ايران سالهاست مشغول فعاليت است . با اين فرض استاد قصد دارد مردم را در عين پيوند به معنويت از دين و شريعت اسلامي باز دارد. او مي خواهد پلوراليزم (تكثر گرايي و تنوع گرايي) ديني را گسترش دهد و معنويت آزاد را ترويج دهد و اينها يعني تيشه به ريشۀ‌ مذهب و شريعت . از اين ديدگاه استاد يك بدعت گذار است و مي خواهد با تكيه بر توانايي تفكري و تخصصي خود در علوم معنوي بدعت ها را به تدريج وارد دين كند . در اين فرض او تا حد بزرگترين و مخفي ترين مبلغ مسيح گرايي (نه مسيحيت گرايي) در كشورهاي اسلامي شناخته مي شود . با اين ديدگاه ، تأكيد استاد بر غيرمذهبي بودنش و بي ابايي ايشان از اعتراف به گناه و ديگر پديده هاي غير مذهبي در بعضي از سخنراني هاي عمومي ،روشي است براي جداسازي معنويت از دين . در اين فرض استاد فردي بسيار استثنايي و فوق العاده شناخته مي شود كه مورد توجه استكبار جهاني قرار گرفته است و توسط آمريكايي ها هدايت مي شود . اين همان فرضي است كه آمريكايي ها سالها پيش دربارۀ اشو راجنيش معلم بزرگ تانترا مطرح كردند مبني بر اينكه راجنيش مهرۀ‌ شوروي سابق در آمريكاست يا مشابه چيزي كه در بارۀ‌ كريشنا مورتي و دالايي لاما مطرح شده است . براساس اين فرضيه بدبينانه امنيتي عدم مخالفت مستقيم استاد با نظام نوعي تاكتيك تلقي مي شود و عدم برخورد ايدئولوژيك ايشان با اصول مذهبي و سنتي هم يك تاكتيك به حساب مي آيد. طبق اين نظر ، استاد قصد تصرف حكومت اسلامي و حتي تغيير در كليۀ‌ كشورهاي مسلمان را دارد. اين فرض مي گويد گسترش قدرت مردمي و راه اندازي تشكل هاي مردمي (ngo ) يك حركت خودجوش نبوده است بلكه برنامه اي طراحي شده از طرف استاد بوده است كه قدم به قدم اجرا شده .
اما اين تحليل و فرض امنيتي كه همه چيز را از پشت يك عينك كاملاً دودي و سياه مي بيند و اولين اصل آن بدبين بودن و به همه شك داشتن است ، تا چه حد مي توانددرست باشد؟ يك زماني مي گفتند آمدن موبايل به ايران يعني سقوط انقلاب و ايران اسلامي . چون مي گفتند آزاد شدن موبايل يعني دسترسي همۀ‌ مردم به وسيله اي مانند بي سيم ، با اين تفاوت كه اين بي سيم در آن واحد مي تواند با همه جا ارتباط داشته باشد و غيره . طبق اين فرض ورود پديدۀ موبايل يك توطئه برضد اسلام و نظام محسوب مي شد . چند سال قبل از آن ، اين گونه نظريه پردازان در مدارقرار گرفتن بعضي ماهواره هاي راديويي و تلويزيوني را نقشه اي براي براندازي كشورهاي اسلامي و در رأس آنها ايران تلقي مي كردند . براساس اين ديدگاه مردم دو گروه هستند ، عده اي متهم هستند و عده اي مجرم . هيچ چيز خوبي در اين دنيا نيست و همۀ‌ خوبي ها ، پوشش هايي هستند براي توطئه هاي شومي كه در دل آنها نهفته شده است . طبق توهم توطئه ، دكتر سروش جاسوس غربي هاست و كسي است كه براي نابودي اسلام و فلسفۀ اسلامي تيشه اي از جنس قلم به دست گرفته است . سعيد حجاريان شكل پيشرفته اي از مسعود رجوي است . آقاي مهاجراني يك مهرۀ‌ انگليسي است و خود آقاي خاتمي كسي است كه با نظريۀ‌ معروفش شانه به شانۀ آمريكايي ها زده است و اسلام را در خطر جدي قرار داده است .در گذشته اين فرض چنين حكم مي داد كه دكتر شريعتي نه اسلامي است نه انقلابي بلكه فردي التقاتي است و اعتقادات محكمي ندارد .

به فرض محال كه استاد چيزي نباشد كه ما ديده ايم ، شنيده ايم ،‌تجربه كرده ايم و يافته ايم . به فرض محال اين درياي بزرگي كه جلوي چشم ماست و هزاران بار تجربه اش كرده ايم و آثار اين تجربه را با خود داريم فقط يك سراب باشد . به فرض محال اين معدن جواهر يك معدن سنگ باشد و همۀ تعليمات و كارهاي استاد دروغ باشد (كه البته چون همۀ حرفها و كارهاي استاد انعكاس كلام خدا و اسم خدا بوده چنين تعميمي بسياربسيار خطرناك خواهد بود ) . به فرض محال استاد از روح خدا برخوردار نيست و خودِ خودِ شيطان است . فرضاً كه استاد جذام مسري دارد و فرض هاي ديگري كه سالهاست دشمنان استاد سعي در بافتن آن دارند، اما من بازهم و بازهم و بازهم به او عشق مي ورزم و او را با تمام وجودم دوست دارم و او را مي خواهم. او هر كه باشد و هر چه باشد ، من مسير حقيقي زندگي را با او يافته ام و با او طي خواهم كرد . او هر كه باشد ، خدا را دوباره برايم كشف كرده و خدا را به زندگي ام آورده و مرا به تسليم و خدمتگزاري واداشته است . او هركه باشد و هر چه باشد ، معلم محبوب من است ، دوست من است و روح من است . او حتي اگر دشمن من هم بشود ، اگر هزاران بار مرا از خود براند و اگر مرا قطعه قطعه كند باز هم به او عشق مي ورزم و تا ابد به او وفادارم . آيا كسي مي تواند از روح خود جدا شود . او كه با همۀ زندگي ام و با تمام وجودم مي دانم كه روح بزرگ و انساني آسمان وار است روح من است .
معاويون و منافقان سالهاست كه تلاش مي كنند بگويند ايليا چنين و چنان است. آنها هر راهي را كه مي توانستند ، ناجوانمردانه ترين و بي رحمانه ترين راهها را در چند ماهي كه استاد در اسارت حكومت بود رفتند . روش هايي كه حتي سازمانهايي مثل سيا ،كي جي بي (اطلاعات شوروي سابق) ، و سازمان اطلاعاتي اسرائيل و انگلستان هم تابحال انجام نداده اند چون آنها با اينكه هيچ ادعايي هم ندارند و خود را پسرعمۀ‌ پيامبر اسلام ، فرزند علي ، سرباز امام زمان و ولايت مدار نمي دانند ، بلكه خود را انسانهايي عادي و حتي طبق اعترافات خودشان بسيار آلوده مي دانند ، با اين وجود اين نوع رفتارها و عمليات ظالمانه و جنايتكارانه را بيش از حد ضدبشري و ضد انسانيت تلقي مي كنند . ما مي توانيم شبيه رفتارهايي كه مأموران كفتارصفت با ايليا داشتند را در شكنجه گاههاي مخوف معاويه و يزيد ، در شكنجه گاههاي خلفاي عباسي و نيز در اسناد تاريخي گشتاپو و اس اس كه مسئول قتل مخفيانۀ ميليونها نفر و ترور شخصيتي بسياري از بزرگان آن زمان بود ، جستجو كنيم . درزمان امروز اين رفتارها انطباق بسيار دقيقي با عملكرد شكنجه گران طالبان در افغانستان و عملكرد القاعده و بن لادنيزم دارد . مي خواهم فرض را بر اين بگذاريم كه دروغ بافي ها ، سندسازي ها و جعليات ادارۀ برخورد با اديان درست باشد ،فرض كنيم كه استاد مسائل زيادي دارد ، فرض كنيم كه استاد خطاهاي زيادي دارد ، فرض كنيم كه استاد مثل همۀ ما اشتباهات و انحرافات زيادي دارد ،حتي با وجود اين فرض هم او همچنان معلم و سرور و مقتداي ماست . مگر ما استاد را با ذهن دلالانه انتخاب كرديم كه بخواهيم در بارۀ او معامله كنيم ؟ ما او را با روح و قلب خود برگزيديم و تا ابد با او خواهيم بود . مگر ما استاد را بر اساس تبليغات تلويزيوني يا حكومتي پذيرفتيم ؟ ما او را طبق تبليغاتي كه خدا در روح و درون ما به راه انداخت انتخاب كرده ايم و تبليغ خدا حقيقت محض است . مگر او قيمتي از ما گرفته جز اينكه با تمام وجود خود براي خدمت به خدا به نجات ما مشغول بوده است . من فرض محال را براين مي گيرم كه استاد همان چيزي باشد كه حقه بازترين و دروغگوترين موجودات اين زمان يعني باند روباهها و ميكروب ها مي گويند ، فرض را بر اين مي گيرم كه آن چشمۀ زندگاني ، آن چشمۀ شفابخش و روح بخشي كه در اين سالها بارها و بارها از او نوشيده ام و هر بار در اين نوشيدن تواني جديد و نوري جديد يافته ام ، فرض محال را مي گيرم كه اين چشمۀ زندگي ، اين آب شفابخشي كه حتي با وجودي كه ماههاست او را نديده ام ، يك كوزۀ‌ پر از آن آب را دارم ، اين چشمۀ آب نيست و به قول منافقان حقه باز چشمۀ اسيد و آتش است . آيا كفتارها با حماقت و ناداني خود فكرمي كنند كه حتي اگر من چنين فرض محال و دروغي را هم راست بگيرم ، پيوند و وفاداري ام را از دست مي دهم ؟‌ مطمئن باشيد در خواب هم اين را نمي بينيد چه برسد به بيداري . خداوند او را در روح ما آشكار كرده است كه او كيست . شما كه هيچ ، كفتارهاي بزرگتر و روباههاي پيرتر از شما هم اگر در تمام عمر در گوش ما بخوانند نمي توانند چيزي را كه خدا در روح و قلب ما به ما نشان داده است ، از بين ببرند . خداوند با هزاران دريافت و رويا و تجربه و شهود بر ما آشكار كرده است كه او نجات دهنده و مقتداي ماست . اين نگاه را ما خودمان نساخته ايم كه آن را بتوانيم از بين ببريم . حتي استاد هم آن را براي ما نساخته و بارها ديده ايم و شنيده ايم كه چكاركرده تا اين نگاه و ايمان را بيازمايد و گاهي سعي كرده كه آنرا بشكند . اين نگاه و ايمان را ، اين وفاداري را ، اين پيوند و ارتباط را خداوند به ما داده پس هيچ چيز و هيچ كس ، هيچ حقه و نيرنگي و هيچ حقه باز و نيرنگ بازي نمي تواند آن را از ما بگيرد . اين وفاداري يك پيوند الهي است ، يك بركت و رحمت الهي است پس هيچ كس قادر نيست آن را از بين ببرد . شايد با زور و اجبار به ضرورت مدتي آن را پنهان كنيم و به تقيه كه از بنيانگذار شيعه ، صادق آل محمد (ص) آموختيم روي آوريم اما اگر هم موقتاً پنهانش كنيم قويتر و قويتر مي شود . اي نادان ها حضرات كفتار و حضرات منافق . باز هم مي خواهم فرض بدتري را مطرح كنم . بر فرض كه خدا هم اين رحمت و بركت را از ما دريغ كرده بود و چيزي از درون و در روح و دريافتمان بر ما آشكار نشده بود ، بر فرض محال حرفهاي حقه بازانۀ شما درست بود و استاد انحراف و خطا داشت . خوب مگر اين همه بزرگان تاريخ و اين همه بزرگان اديان مسائل نداشته اند ...

در پايان اين مكتوب يك بار ديگر هم آخرين عزم و عهد و روش خود را اعلام مي كنيم. فرض كنيم همۀ ديدگاههايي كه دربارۀ استاد هست ،حتي آنها كه متناقض همديگر وبر ضد هم هستند درست باشند يا همۀ آنها غلط باشد . فرض كنيم استاد همان چيزيست كه تجربه ها ، نشانه ها، روياها و دريافتهاي ما در اين سالها به ما گفته اند يا اينكه فرض كنيم همۀ تجربه هاي ما دروغ بوده ، همۀ نشانه ها دروغ است ، همۀ روياها دروغ بوده اند ،‌فرض كنيم كه استاد يك انسان بزرگ است يا روحي از خداوند يا يك انسان معمولي و مثل همۀ ما يا يك كافر و ديوانه و بدعت گذار يا يك شياد يا ليدر آمريكايي ها يا حتي شيطان . من او را با تمام وجودم دوست دارم و به تعليمات او عشق مي ورزم . من دلال نيستم كه ببينم چه چيزي گيرم مي آيد تا پا به ميدان بگذارم و اگر نبود فرار كنم ، من معلم خود را عاشقانه دوست دارم . نه چون خدا يا روح خدا يا انساني بزرگ يا شيطان يا آدم معمولي است. او را دوست دارم چون خوبترين چيزهاي زندگي ام را از او آموختم . او را دوست دارم چون نوراني ترين انديشه ها را از او به يادگار دارم . او را دوست دارم چون او كاشف دوبارۀ خدا براي من است و مرا متوجه خدا و جوياي خدا كرده است . او را دوست دارم چون تسليم به خدا و خدمت به خدا با او برايم معنا گرفت . او را مي خواهم چون او عالي ترين و عميق ترين بشري است كه تا بحال تجربه كرده ام . او را مي خواهم چون عظمت اسم خدا را او به من ياد داد . او را دوست دارم چون با او دوباره متولد شده ام و زندگي من با او و در او معنا دارد . من معلم و راهنماي خود را دوست دارم چون خدابا اوست . به او عشق مي ورزم چون دوست داشتني است . اما مي خواهم بگويم اگر حتي جنون آميزترين و نفرت انگيزترين فرض ها در بارۀ‌ استاد من درست مي بود ،اگر او حتي كافر هم مي بود ، اگر او بر ضد من و دشمن من مي بود ، بازهم او را مي خواهم . باز هم او را دوست دارم . باز هم تا ابد به او وفادارم و تا ابد با او خواهم بود . چند سال پيش يكبار استاد به من گفت تو هميشه با من هستي ... من مي دانم و بلكه با تمام ذرات وجودم مطمئنم كه مقصد او فقط وفقط خداست . اما اگر مقصد او جهنم هم بود با همۀ اشتياق و وفاداريم با او همراه مي شدم چون مي دانستم او در جهنم و براي جهنميان هم طرحي الهي دارد :‌نجات جهنميان ازآتش پشيماني و محروميت از نور و حضور.

منصورون – فرزندان ایلیا


لینک‌های مرتبط:
برچسب دروغین فرقه انحرافی به استاد پیمان فتاحی ,برچسب دروغین فرقه انحرافی به استاد فتاح ,برچسب دروغین فرقه انحرافی به ایلیام پیمان فتاحی ,برچسب دروغین فرقه انحرافی به ایلیا رام الله ,برچسب دروغین رهبر فرقه ضاله به استاد پیمان فتاحی ,برچسب دروغین رهبر فرقه انحرافی به استاد فتاح ,برچسب دروغین رهبر فرقه به ایلیام پیمان فتاحی ,برچسب دروغین رهبر فرقه به ایلیا رام الله ,برچسب دروغین سرکرده فرقه ضاله به استاد پیمان فتاحی ,برچسب دروغین سرکرده فرقه انحرافی به استاد فتاح ,برچسب دروغین سرکرده فرقه به ایلیام پیمان فتاحی ,برچسب دروغین سرکرده فرقه به ایلیا رام الله ,اتهام دروغین فرقه گرایی , بدعت در دین , انحراف , به استاد پیمان فتاحی ,اتهام دروغین فرقه گرایی , بدعت در دین , انحراف , به ایلیا رام الله ,اتهام دروغین فرقه گرایی , بدعت در دین , انحراف , به استاد فتاح ,اتهام دروغین فرقه گرایی , بدعت در دین , انحراف , به استاد الیاس رام الله ,بانک اطلاع رسانی ضد فرقه ,برچسب و اتهام دروغین عرفان کاذب عرفان نوظهور معنویت انحرافی به استاد پیمان فتاحی ,برچسب و اتهام دروغین عرفان کاذب عرفان نوظهور معنویت انحرافی به ایلیامیم ,برچسب و اتهام دروغین عرفان کاذب عرفان نوظهور معنویت انحرافی به ایلیا رام الله ,برچسب زنی به شاگردان ایلیا رام الله پیمان فتاحی در مورد ترویج فرقه گرایی